کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدار تعادل و تطبیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فلک مدار
لغتنامه دهخدا
فلک مدار. [ ف َ ل َ م َ ] (ص مرکب ) فلک محل . فلک سیر. فلک پیما: دربار فلک مدار. (یادداشت مؤلف ).
-
اسلام مدار
لغتنامه دهخدا
اسلام مدار. [ اِ لام ْ م َ ] (ص مرکب ) که نظم اسلام بوجود او بسته است .
-
خلافت مدار
لغتنامه دهخدا
خلافت مدار. [ خ ِ ف َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه کار خلافت بدو گردد. آنکه گرداننده ٔ امور خلافت است : خیزران در زمان هارون خلافت مدار بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
تعادل
لغتنامه دهخدا
تعادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر راست آمدن . (زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا). با یکدیگر برابر شدن . (آنندراج ). هم سنگی . با یکدیگر راحت شدن . با هم برابر شدن . با هم راست شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فیزیک ) حالت سکون جسمی راتعادل گویند...
-
بالانسیه
لغتنامه دهخدا
بالانسیه . [ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) چوبی یا آهنی که برای حفظ تعادل هنگام بندبازی بندبازان بکار برند. میله ٔ بلند و باریک و بیشتر چوبی که بندبازان هنگام حرکت روی بند در دست گیرند بخلاف جهت امتداد بند و بدان حفظ تعادل و لنگر خود کنند.
-
دینامیک
لغتنامه دهخدا
دینامیک . (فرانسوی ، اِ) قسمتی از علم مکانیک که در آن از حرکت دستگاههای ذرات و اجسام تحت تأثیر نیروها بحث میشود. دینامیک با علل حرکت سر و کار دارد و حال آنکه سینماتیک در واقع بحث هندسی در حرکات است و ستاتیک یا تعادل شناسی علم تعادل نیروهاست . (ازدائ...
-
لنگر دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر دادن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغاز از دست دادن تعادل چیزی چون علم برپای داشته و لنگه بار حیوانات و غیره .
-
متعادل
لغتنامه دهخدا
متعادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن . هم سنگ تراز و برابر شده . و رجوع به تعادل شود.
-
عفوه
لغتنامه دهخدا
عفوه . [ ع ُ ] (ع مص ) برابر و موافق نمودن . (از منتهی الارب ). تطبیق . (از اقرب الموارد). || تمامه ٔ چیزی گرفتن . (از منتهی الارب ).
-
گدروزیا
لغتنامه دهخدا
گدروزیا. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) گدروزی . با بلوچستان کنونی تطبیق میکنند. (ایران باستان ص 1683 و 1870).
-
احمد حسن
لغتنامه دهخدا
احمد حسن . [ اَ م َ ح َ س َ ](اِخ ) او راست : تطبیق الاجراآت القانونیة علی مواد قوانین المحاکم الاهلیة و آن در مصر بچاپ رسیده است .
-
اژی ژی
لغتنامه دهخدا
اژی ژی . [ اُ ] (اِخ ) جزیره ٔ اساطیری که آنرا با جزیره ٔ کالیپسو تطبیق میکنند و نام آن توسط اومیروس (همر) شاعر شهرت یافته است .
-
زایرجه
لغتنامه دهخدا
زایرجه . [ ی ِ ج َ ] (اِ) زائرجه . زایجه . رجوع به زایجه شود. || کتاب و دفتری که تواریخ مختلفه ٔ اسلامی و یزدگردی و رومی و غیره در آن تطبیق شود : و قد وضع الملک المؤید زایرجة تتضمن مابین التواریخ المتقدمه ، تاریخ الاسلام . (روضة المناظر فی اخبار الا...
-
ابن مسجح
لغتنامه دهخدا
ابن مسجح . [ اِ ن ُ م ِ ج َ /م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابوعثمان . از خنیاگران مشهور اوائل اسلام . اصلاً زنجی بود و در حجاز میزیست . بعض آهنگهای فارسی و رومی را با اشعار عرب تطبیق کرد و چندین بار به شام رفت و با عبداﷲبن مروان خلطه و آمیزش داشت .