کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخمر
لغتنامه دهخدا
مخمر. [ م ُ خ َم ْ م َ ] (ع ص ) سرشته شده . (ازآنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرشته . (دهار چ بنیاد فرهنگ ). تخمیرشده و سرشته شده . (ناظم الاطباء) : و هر مخلوقی که به دست قدرت وی را مخمر گردانیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).گ...
-
مخمر
لغتنامه دهخدا
مخمر. [ م ُ خ َم ْ م ِ ] (ع ص ) پوشاننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || می گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). می گر و کسی که شراب می سازد. (ناظم الاطباء). || کسی که خمیر می کند و خباز و نانوا. (ناظم الاطباء) (ا...
-
مخمر
لغتنامه دهخدا
مخمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پوشاننده و پنهان کننده ٔ شهادت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که می رساند خمیر را. || کسی که دریافت می کند و چیزی به یاد می گذارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه عطا می کند. (ناظم الا...
-
جستوجو در متن
-
آمدگی
لغتنامه دهخدا
آمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص ) در خمیر، رسیدگی آن . مخمر بودن آن . ورآمدگی آن .
-
کپک ساز
لغتنامه دهخدا
کپک ساز. [ ک َ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کپک سازد. کپکی . آنکه مخمر درست کند. رجوع به کپکی شود.
-
ورآمده
لغتنامه دهخدا
ورآمده . [ وَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخمر: خمیر ورآمده . رجوع به ور آمدن شود.
-
ناآمدگی
لغتنامه دهخدا
ناآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نارسیدگی . در خمیر، مخمر نشدن آن . فطیر بودن آن . ورنیامدن آن .
-
زیماز
لغتنامه دهخدا
زیماز. (فرانسوی ، اِ) دیاستاز مخمر آبجو که موجب تجزیه ٔ گلوکز به الکل و گاز کربنیک در تخمیر الکلی می گردد. (از لاروس ). آنزیمی که در مخمر آب جو وجود دارد. از تأثیر آن بر قند، الکل و گاز کربونیک تولید میشود. (دایرة المعارف فارسی ). مایه ها را می توان...
-
ورآمدن
لغتنامه دهخدا
ورآمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن . (یادداشت مؤلف ). || رسیدن خمیر. مخمر شدن . آماده شدن خمیر برای پختن نان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برآمدن . مقابله کردن . (فرهنگ فارسی معین ...
-
شیرمال
لغتنامه دهخدا
شیرمال . (ن مف مرکب ) شیرمالیده . مالیده با شیر. مخمر با شیر. با شیر سرشته . || (اِمرکب ) یک قسم نانی که با شیر پزند. (ناظم الاطباء). قسمی نان که با شیر خمیر کنند. نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند. (یادداشت مؤلف ).
-
میگر
لغتنامه دهخدا
میگر. [ م َ / م ِ گ َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ می . (ناظم الاطباء). مُخَمِّر. (منتهی الارب ). آن که می بسازد و آن را کَلال نیز خوانند و این در هندوستان شایع است پس از توافق لسانین بود. (آنندراج ) : باده نوشان پارسایان ضروری گشته اندزانکه میگر دردی خم را ...
-
خمچه
لغتنامه دهخدا
خمچه . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خم کوچک . (ناظم الاطباء). خنبچه . خنبک . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل خمچه اش نزد طراح جام بعقل مخمر برآورده خام بود خمچه قسمی ز خم لیک خردتوانش ببزم بزرگان نبرد.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
خمیرمایه
لغتنامه دهخدا
خمیرمایه . [ خ َ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی و خصوصاً قطعه ای از خمیرترش که آن را داخل در خمیر نان می کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف ) : پیری خمیرمایه ٔ مرگ است ای عجب ا...
-
کچول کردن
لغتنامه دهخدا
کچول کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قر دادن . قر دادن کون را. (یادداشت مؤلف ). جنبانیدن سرین . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). رقص کمر.- کون و کچول کردن ؛ قر دادن در سرین ، گاه ِ رقص . (یادداشت مؤلف ) : شربتی از این (آب مخمر انگور) بخونی دادند چون ...