کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلوط رنگبخشها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رنگ گریختن
لغتنامه دهخدا
رنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو عکسش میهمان دیده بودنقد دلها برد چون از چهره رنگ من گریخت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
رنگ رم کردن
لغتنامه دهخدا
رنگ رم کردن . [ رَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ رفتن . رنگ گسیختن .رنگ برخاستن . رجوع به همین ماده ها شود : رنگ گلهای چمن بس که ز شوقت رم کردسبزه ای بال نیفشاند که طاوس نبود.میان ناصرعلی (از بهار عجم ).
-
رنگ رفتن
لغتنامه دهخدا
رنگ رفتن . [ رَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی . بیرنگ شدن . رنگ اصلی چیزی تغییر پیدا کردن . رنگ پریدن . رنگ باختن . رنگ ریختن . رنگ گسیختن .رنگ برخاستن . رجوع به همین ماده ها شود : نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرودآنچه با خرقه ٔ زاهد ...
-
رنگ و روغن
لغتنامه دهخدا
رنگ و روغن . [ رَ گ ُرَ / رُو غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح نقاشی پرده ها و تابلوهایی را گویند که با رنگ آمیخته با روغن تصویر شده باشند. مقابل سیاه قلم و آب و رنگ .
-
رنگ کار
لغتنامه دهخدا
رنگ کار. [ رَ ] (ص مرکب ) آنکه دیوارها و در و پنجره ها را رنگ کند. نقاش . || مزور. نیرنگ ساز. محیل و چاره ساز : نگه کردگرسیوز رنگ کارز گفت سیاوخش با شهریار.فردوسی .
-
رنگ گسیختن
لغتنامه دهخدا
رنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).تا بند از نقاب بت ما گسیخته از شرم ...
-
حمران
لغتنامه دهخدا
حمران . [ ح ُ ] (ع ص ) حُمر. ج ِ احمر. سرخ رنگ ها. || مردان بی سلاح در جنگ . (منتهی الارب ).
-
داغ داغ
لغتنامه دهخدا
داغ داغ . (ص مرکب ) دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن .
-
چکاله
لغتنامه دهخدا
چکاله . [ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ)قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ).
-
باده رنگ
لغتنامه دهخدا
باده رنگ . [ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) برنگ باده . برنگ شراب . گلگون . سرخ رنگ . میگون : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب .خاقانی .
-
سیه قلم
لغتنامه دهخدا
سیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصه ٔ فرنگ است . || معشوق سبزفام . (آنندراج ) : حق را چه تلف شود کرم هادر هند از این سیه قلم ها. درویش واله...
-
فیروزه رنگ
لغتنامه دهخدا
فیروزه رنگ . [ زَ / زِ رَ] (ص مرکب ) پیروزه رنگ . (فرهنگ فارسی معین ). به رنگ فیروزه . فیروزه فام . آبی یا سبز یا کبود : همه جامه ها کرد فیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .مرکز این گنبد فیروزه رنگ بر تو فراخ است و بر اندیشه تنگ . ن...
-
عروق
لغتنامه دهخدا
عروق . [ ع ُ ] (اِخ ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). ریگ توده های سرخ رنگ نزدیک سجا . (منتهی الارب ).
-
اجبو
لغتنامه دهخدا
اجبؤ. [ اَ ب ُءْ ] (ع اِ) ج ِ جب ء. زمینهای بلند که رنگ گل آنجا سرخ باشد. || پشته ها.
-
عروس بازی
لغتنامه دهخدا
عروس بازی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) بازی دختران با عروسک ها (لعبت ها). (یادداشت مرحوم دهخدا). عروسک بازی . رجوع به عروسک بازی شود. || نوعی بازی است میان دو تا چهار نفر، با چهار مهره از یک رنگ و یک مهره به رنگی دیگر در عرصه ٔ نرد. (از یادداشت مرحوم دهخدا...