کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخلب
لغتنامه دهخدا
مخلب . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) داس بی دندانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مقدمة الادب زمخشری ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج ، مخالب . (منتهی الارب ) (آ...
-
مخلب
لغتنامه دهخدا
مخلب . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامه ٔ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط). || فریفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مخلب
لغتنامه دهخدا
مخلب . [ م ُ خ َل ْ ل ِ] (ع ص ) فریبنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مخلب
لغتنامه دهخدا
مخلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) ماء مخلب ؛ آب لای ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب گل و لای دار.(از المنجد). || تاک برگ برآورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ذوات مخلب
لغتنامه دهخدا
ذوات مخلب . [ ذَ ت ُ م ِ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به ذوات المخلب شود.
-
باد آتشین مخلب
لغتنامه دهخدا
باد آتشین مخلب . [ دِ ت َ م ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 13).
-
جستوجو در متن
-
اسطراغالس
لغتنامه دهخدا
اسطراغالس . [ اَ طَ ل ُ ] (معرب ، اِ) مخلب العقاب الابیض . خریری .
-
مخالب
لغتنامه دهخدا
مخالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِخلَب : مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال . فرخی .چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است . (جهانگشای جوینی ). رجوع به مخلب شود.
-
پولادمخلب
لغتنامه دهخدا
پولادمخلب . [ م ِ ل َ ] (ص مرکب ) که مخلب و چنگال از پولاددارد. که مخلبی قوی دارد. پولادچنگ . فولادین چنگال .
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ُه ْ ] (اِ) نام پرنده ای است صاحب مخلب و در کوههای بلند آشیان کند و به عربی عقاب گویندش . (برهان ). مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند به غایت قوی و بزرگ بودو آن را اله نیز گویند و به تازی عقاب خوانند. (جهانگیری ). صاحب آنندراج گ...
-
سبارو
لغتنامه دهخدا
سبارو. [ س َ ] (اِ) کبوتر. (رشیدی ) : سبارو گرچه اوج چرخ گیردکجا گردد رها از مخلب باز . قطران (از رشیدی ).رجوع به سباروک و سپاروک شود.
-
چنگال مرغ
لغتنامه دهخدا
چنگال مرغ . [ چ َ ل ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پنجه ٔ مرغ . دست و پای مرغ . مِخلب . (یادداشت مؤلف ).
-
سپاروک
لغتنامه دهخدا
سپاروک . [ س َ ] (اِ) کبوترکه بعربی حمام گویند. (برهان ) (آنندراج ). کبوتر است و آن را سماروک نیز گویند. (جهانگیری ) : سپاروک ارچه اوج چرخ گیردکجا گردد رها از مخلب باز. قطران (از جهانگیری ).رجوع به سباروک و سماروک شود.