کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخصف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخصف
لغتنامه دهخدا
مخصف . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) درفش نعل دوزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (دهار). درفش کفش دوزی . (ناظم الاطباء). || نعلین . (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مخصف
لغتنامه دهخدا
مخصف . [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بدخوی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کوشنده در تکلف آنچه ندارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می کوشد در تکلف به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ت...
-
مخصف
لغتنامه دهخدا
مخصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) شتابنده و سرعت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رونده بشتاب . (ناظم الاطباء). || کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
مخصف
لغتنامه دهخدا
مخصف . [م ِ ص َ ] (ع اِ) گاز و کلبتین ، کشیدن دندان را. (از معالم القربه ص 148 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
مخسف
لغتنامه دهخدا
مخسف . [ م ُ خ َس ْ س َ ] (ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء).
-
مخسف
لغتنامه دهخدا
مخسف . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کور چشم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء). || کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی ک...
-
جستوجو در متن
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسلم بن حارث بن مخصف بن حاج ... السکونی . از شرفا و امرای معاویه بود. (از الاصابة فی تمییز الصحابة، قسم سوم ).
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) داغ که نهند. داغی که بر تن مجرم نهند مقر شدن را. دروش . سمه .عاذور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروش شود.- داغ و درفش کردن ؛ تعذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آلت کفشگران و موزه دوزان و غیر اینها. (لغت فرس اسدی ). افزاریست کف...