کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخدوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخدوم
لغتنامه دهخدا
مخدوم . [ م َ ] (ع ص ) خدمت کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ . فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده ٔ خدمتکاران و خادمان : شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه مخدوم گشت ...
-
واژههای مشابه
-
مخدوم سیداحمد
لغتنامه دهخدا
مخدوم سیداحمد. [ م َ س َی ْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) وی در نیشابور تولدیافته و در هرات در خدمت امیر قاسم انوار به تحصیل علم پرداخته است . نامش در اوائل کار سیداحمد بود که به واسطه ٔ خدمت پسندیده و دلپسندش امیر قاسم وی را میر مخدوم نام نهاد. (مجالس النفائس...
-
مخدوم کندی
لغتنامه دهخدا
مخدوم کندی . [ م َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهارمحال اویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
مخدوم اعظم
لغتنامه دهخدا
مخدوم اعظم . [ م َ اَ ظَ ] (اِخ ) حاج محمد خبوشانی ،از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی و از اولیای کبار و موالیان اهل بیت طهارت بود. وی مرید شیخ محمد لاهیجی و مرید سید محمد نوربخش بود، و در سال 938 هَ . ق . در خوارزم درگذشت . (از ریحانة الادب ج 5 ص ...
-
مخدوم الملک
لغتنامه دهخدا
مخدوم الملک . [ م َمُل ْ م ُ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ سلطان پوری ، از اکابر علما و عرفا و فقرای هند می باشد که در اوائل به مخدوم الملک معروف بود. او راست : عفیفة الانبیاء و کشف الغمة و منهاج الدین و جز اینها. وی در سال 1006 هَ . ق . به امر اکبرشاه مسموم شد...
-
مخدوم المهائمی
لغتنامه دهخدا
مخدوم المهائمی . [ م َ مُل ْ م َ ءِ ] (اِخ ) رجوع به علی بن احمد مهائمی شود.
-
جستوجو در متن
-
مخدومی
لغتنامه دهخدا
مخدومی . [ م َ ] (حامص )سروری . بزرگی . مخدوم بودن . فرمانروائی : سربلندان چون به مخدومی رسندخادمی ّ خاک پست خود کنند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 882).و رجوع به مخدوم معنی اول شود.
-
محفود
لغتنامه دهخدا
محفود. [ م َ ] (ع ص ) مخدوم . (منتهی الارب ). آن که کسان به خدمت وی بر یکدیگر پیشی گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
پالاس
لغتنامه دهخدا
پالاس . (اِخ ) یکی از مقربین (کلود) امپراطور روم که او برای ازدواج با اگری پین کلود، مخدوم خویش را مسموم ساخت .
-
رهیک
لغتنامه دهخدا
رهیک . [ رَ ] (اِ مصغر) ظاهراً مصغر یا صورتی از رهی است : حسین کردنام از عرب که رهیک اصفهبد بود بر قراجه افتاد. (تاریخ طبرستان ). اصفهبد شهریار را که پیش من فرستاده دیده ام و دانسته اما بباید که رهیک از مخدوم بدید باشد، پادشاهی که در حق خدمتکار چندین...
-
نیک خدمت
لغتنامه دهخدا
نیک خدمت . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که خوب خدمت مخدوم کند. (فرهنگ فارسی معین ). مطیع. فرمانبردار. خوش خدمت . رجوع به نیک خدمتی شود.
-
مخدومیت
لغتنامه دهخدا
مخدومیت . [ م َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حالت خدمت کردگی و ملازمت و آغائی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مخدوم شود.
-
مخادیم
لغتنامه دهخدا
مخادیم . [ م َ ] (ع اِ) مخدومان و بزرگان ، و این جمع مخدوم است . (غیاث ) (آنندراج ). آقایان و صاحبان و خداوندان . (ناظم الاطباء). || نوکران و خدمتکاران و آنان که خدمت می کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مخادم شود.