کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .در جهان هردو تنی را سخن از منظر او...
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) : اندر او اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است . مولو...
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م ُخ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اطلاع دهنده . خبردهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخبیر شود.
-
واژههای مشابه
-
نیک مخبر
لغتنامه دهخدا
نیک مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکومخبر. نیک سریرت . خوش باطن . خوش ذات .
-
شهاب مخبر
لغتنامه دهخدا
شهاب مخبر. [ ش ِ م َ ب َ ] (ص مرکب ) که مخبری آتشین داشته باشد. آتشین خوی . تندخوی : روزی صیادان ، پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ، کوه پیکر، سحاب منظر، شهاب مخبر... (سندبادنامه ص 56).
-
مخبر صادق
لغتنامه دهخدا
مخبر صادق . [ م ُ ب ِ رِ دِ ] (اِخ ) حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم . (غیاث ) (ناظم الاطباء).
-
خوب مخبر
لغتنامه دهخدا
خوب مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکودرون . نیکونهاد. خوش باطن . پاک قلب : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر.فرخی .
-
خوش مخبر
لغتنامه دهخدا
خوش مخبر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ب َ ] (ص مرکب ) خوش باطن . مقابل بدمخبر. آنکه او را باطن نکوست .
-
جستوجو در متن
-
واهس
لغتنامه دهخدا
واهس . [ هَِ ] (ع ص ) جاسوس . چغل . دوبهمزن . مخبر. سخن چین .
-
آگاهاننده
لغتنامه دهخدا
آگاهاننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) مُخبر. مُنذر. نبی ّ.
-
آگهاننده
لغتنامه دهخدا
آگهاننده . [ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آگاهاننده . مخبر.
-
خبرگزاری
لغتنامه دهخدا
خبرگزاری . [ خ َ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خبرگزار. || عمل مخبر. || (اِ مرکب ) اداره ای است که خبرها را بدست می آورد و منتشر می کند.
-
خبرنگاری
لغتنامه دهخدا
خبرنگاری . [ خ َ ب َ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خبرنگار. عمل مخبر. عمل جمعآوری کننده ٔ خبر.