کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکوم به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محکوم به
لغتنامه دهخدا
محکوم به . [ م َ مُن ْ ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ، اِمرکب ) در اصطلاح منطق امر نسبت داده شده است که در قضیه ٔ حملیه محمول و در قضیه ٔ شرطیه تالی خوانده شود.(از کشاف اصطلاحات الفنون ) مثلاً در جمله ٔ «زیدٌ قائم ٌ» زید را محکوم ٌعلیه گویند و قائم را محکوم ٌبه...
-
جستوجو در متن
-
حملی موجبه
لغتنامه دهخدا
حملی موجبه . [ ح َ لی ِ ج ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در قضیه ٔ حملی چون هر یک از محکوم علیه و محکوم به مفردی اند یا در قوت مفردی ربط میان ایشان بحمل محکوم به بر محکوم علیه بود. چنانکه گویند: زید بصیر است . و این قضیه را حملی موجبه خوانند. ...
-
محکومیت
لغتنامه دهخدا
محکومیت . [ م َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مغلوب بودن یا شدن . محکوم شدن شخصی در مناظره یا در دادگاه . رجوع به محکوم و ترکیبات آن شود.
-
حملی سالبه
لغتنامه دهخدا
حملی سالبه . [ ح َ لی ِ ل ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در قضیه ٔ حملی چون هر یک از محکوم علیه و محکوم به مفردی اند یا در قوت مفردی اگر رفع ربطحمل محکوم به بر محکوم علیه کنند، و گویند زید بصیر نیست آنرا حملی سالبه خوانند. (اساس الاقتباس ص 69)...
-
محکومة
لغتنامه دهخدا
محکومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مؤنث محکوم . رجوع به محکوم به شود. || مقهور. مطیع. گردن نهاده . فرس محکومة؛ اسب لگام کرده شده . (از منتهی الارب ). اسب لگام کرده شده و دهنه زده شده . (ناظم الاطباء).
-
قضیه ٔ حملیه
لغتنامه دهخدا
قضیه ٔ حملیه . [ ق َ ضی ی َ / ی ِ ی ِ ح َ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تألیف قضیه ای از دو چیز باشد: محکوم به و محکوم علیه ، و آن تألیف بر دو گونه است ، یکی آنکه میان بسائط الفاظ و مفردات باشد یاآنکه در حکم بسائط الفاظ و مفردات بود، یعنی ...
-
شاقة
لغتنامه دهخدا
شاقة. [ شاق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث شاق . ج ، شواق . شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صعب . دشوار. (غیاث ).- اعمال شاقة ؛ کارهای توان فرسا و سخت : محکوم به اعمال شاقة است ، محکوم به دهسال حبس با اع...
-
گوت شالک
لغتنامه دهخدا
گوت شالک . [ گُت ْ ] (اِخ ) ملحد آلمانی (808 - 867 م .) که در سال 848 م . به خاطر اعتقادی که به برگزیدگی قبلی برخی از بندگان خدا داشت محکوم و زندان شد.
-
ززیم
لغتنامه دهخدا
ززیم . [ زُ ] (اِخ ) پاپ از سال 417 - 418م . او پلاژیانیسم را محکوم کرد. عید 26 دسامبر به او منسوب است . (از لاروس ).
-
کالسه دوان
لغتنامه دهخدا
کالسه دوان . [ س ِ دُ ] (اِخ ) کالسدوان . نام شهری قدیم به آسیای صغیر، واقع در کنار بسفر . جامعه ٔ مذهبی این شهر در 451 مونوفیزیستها را محکوم کردو مونوفیزیستها فرقه ای بودند که اعتقاد به یک طبیعت عیسی (طبیعت الهی ) داشتند. رجوع به کالسدوان شود.
-
پتوس
لغتنامه دهخدا
پتوس . [ پ ِ ] (اِخ ) مردی رومی که او را به تهمت مخالفت با کُلد امپراطور روم محکوم به مرگ کردند و زن او مسماة به آرّی آرّیا پیش از او خود را بکشت و قبل از مرگ برای تشجیع شوهر خود گفت «پتوس ، بنگر مرگ را تعبی نیست » .
-
مرگ ارزان
لغتنامه دهخدا
مرگ ارزان . [ م َ اَ ] (ص مرکب ) مرگ ارجان . مرگ ارژان . واجب القتل .محکوم به مرگ . مهدورالدم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
حاکم
لغتنامه دهخدا
حاکم . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حکم . داور. قاضی . دیّان . لزام . فتاح . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). فیصل . راعی . (منتهی الارب ). لزم . حکم . (اصطلاح فقه ) آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد : وی چون حاکم است که در کارها رجوع به او کنند. (تا...
-
کریتون
لغتنامه دهخدا
کریتون . [ کْری / ک ِ تُن ْ ] (اِخ ) یکی از توانگران آتن و از جمله ٔ شاگردان سقراط بود و چون سقراط را به نوشیدن شوکران محکوم ساختند، وسایل فرار وی را فراهم ساخت ، لکن سقراطبه رعایت و حفظ احترام قوانین به فرار تن درنداد.