کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکم گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حجت محکم
لغتنامه دهخدا
حجت محکم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ م ُ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجت استوار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 294). || آلت مصنوعی که زنان حکه بر خود فرو کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : شد دراز این بحث یارب تاجری از زیر بادحجت محکم بیارد رفع سازد شور و شین .نعمت خان ...
-
محکم عزیمت
لغتنامه دهخدا
محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
-
محکم کار
لغتنامه دهخدا
محکم کار. [ م ُ ک َ ] (ص مرکب ) کسی که کار او متقن و استوار و نیکوست : هو امر عقداً منه ؛ محکم کارتر از دیگران است . (منتهی الارب ).
-
محکم کاری
لغتنامه دهخدا
محکم کاری . [ م ُ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل محکم کار. استوارکاری . کاری را متقن و استوار و نیکو انجام دادن . قایم کاری : کار از محکم کاری عیب نمیکند.
-
محکم کمان
لغتنامه دهخدا
محکم کمان . [م ُ ک َ ک َ ] (ص مرکب ) کسی که کمانش استوار و سخت باشد. سخت کمان . || کنایه از زورآور و دلیر.
-
محکم کمانی
لغتنامه دهخدا
محکم کمانی . [ م ُ ک َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی محکم کمان . استواری کمان . || کنایه از زورآوری . دلیری .
-
کار محکم کردن
لغتنامه دهخدا
کار محکم کردن . [ م ُ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استوار کردن آن . محکم کاری کردن . ابرام . (ترجمان القرآن ) : گرفتم عقل محکم کرد کار خویش را صائب ره سیل قضا را سد اسکندر نمی بندد.صائب (از آنندراج ).
-
محکم کمانی کردن
لغتنامه دهخدا
محکم کمانی کردن . [ م ُ ک َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلیری کردن . || کنایه از تشدد کردن . تغیر نمودن . سختگیری کردن : تو نیز اکنون مکن محکم کمانی بدل یاد آر مهر سالیانی .(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
پای گرفتن
لغتنامه دهخدا
پای گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استوار شدن . محکم شدن : درختی که اکنون گرفته ست پای به نیروی شخصی درآید ز پای .سعدی .
-
ذبارت
لغتنامه دهخدا
ذبارت . [ ذِ رَ ] (ع مص ) ذبارَة. نیکو نگریستن . || خشمناکی . خشمناک شدن . || محکم کردن . || نیکو یاد گرفتن . || روان خواندن . || ذبارت خبر؛ دریافتن آن .
-
فرودافشردن
لغتنامه دهخدا
فرودافشردن . [ ف ُ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را محکم گرفتن و بر او مسلط شدن . در زیر افشردن . به زمین زدن : امیر او را فرودافشرد و غلامان را آواز داد. (تاریخ بیهقی ).
-
استنهار
لغتنامه دهخدا
استنهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زجر کردن . || گرفتن زمین محکم برای جاری کردن نهر. || رفتن آب در زمین . (منتهی الارب ). روان شدن آب چنانکه زمین را جوی کند. || فراخ شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ).
-
تأثل
لغتنامه دهخدا
تأثل . [ ت َ ءَث ْ ث ُ ] (ع مص ) بن گرفتن و محکم و استوار شدن . || بزرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء): تأثل الرجل ؛ بزرگ شد مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب ال...
-
کیپ
لغتنامه دهخدا
کیپ . (ص ) در تداول عامه ، به هم پیوسته . تنگ هم . (فرهنگ فارسی معین ). سخت متصل . بی فرجه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیپ شدن در ؛ محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ...