کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م َ ک َ م َ ](ع اِ) داوری خانه . (منتهی الارب ). رجوع به محکمه شود. || جای فرمان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ م َ ] (اِخ ) خوارج . آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الاﷲ. قائلین به «لاحکم ..» و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که اراده ٔ تحکیم فرمود میان خود و ...
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ م َ ] (ع ص ) مونث مُحَکِّم . رجوع به محکم شود.
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ک َ م َ ] (ع ص ) تأنیث محکم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.- آیات محکمه ؛ آیات محکمات . آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس . رجوع به محکم شود.- سوره ٔ محکمه ؛ سوره ٔ مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفس...
-
واژههای مشابه
-
محکمه
لغتنامه دهخدا
محکمه . [ م َ ک َ م َ ] (ع اِ) محکمة. جای حکم کردن قاضی . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان خانه . محل قضاوت . سرای قاضی . عدالتخانه . داوری خانه . جای حکم کردن و قضاوت نمودن . (ناظم الاطباء). دادگاه . داورگاه . داورگه . دیوان . محل داوری . دارالقضاء.جای قاض...
-
شاگرد محکمه
لغتنامه دهخدا
شاگرد محکمه . [ گ ِ دِ م َ ک َ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادو محکمه . || سخت مکار و محتال . (یادداشت مؤلف ).
-
محکمه پسند
لغتنامه دهخدا
محکمه پسند. [ م َ ک َ م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قابل قبول و پذیرش در محکمه باشد. نوشته و گفته ای که متکی بر موازین قانونی باشد و محکمه آن را منطبق بر اصول بیابد و بپذیرد.- اسناد یا ادله یا دلائل یا مدارک محکمه پسند ؛ اسناد و دلایل و مدارک...
-
جستوجو در متن
-
محاکم
لغتنامه دهخدا
محاکم . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ محکمة. (یادداشت مرحوم دهخدا). دادگاهها. رجوع به محکمه شود.- محاکم جزائی . رجوع به محکمه ٔ جزائی شود.- محاکم شرع ؛ محاضر شرع . رجوع به محکمه ٔ شرع شود.- محاکم مدنی ؛ مجموعه ٔ محکمه های شهرستان و استان و دیوان کشور.
-
محکمی
لغتنامه دهخدا
محکمی . [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] (ص نسبی ) انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. (از انساب سمعانی ). رجوع به محکمه شود.
-
شمارکار
لغتنامه دهخدا
شمارکار. [ ش ُ ] (اِ مرکب ) آخرین محکمه ٔ قضاوت . (ناظم الاطباء).
-
دیوانگاه
لغتنامه دهخدا
دیوانگاه . [ دی ] (اِ مرکب ) محکمه . دیوانخانه . دیوانگه . جای و مستقر دیوانیان .
-
ابتدائی
لغتنامه دهخدا
ابتدائی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) اولی . آغازی . شروعی .- محکمه ٔ ابتدائی یا بدایت ؛ محکمه ٔ دون استیناف .- مدرسه ٔ ابتدائی ؛ مدرسه ٔ دون متوسطه که کودک بار اول در آن درس فرا گیرد و مدت آن در ایران فعلاً پنج سال باشد.
-
دادگاه
لغتنامه دهخدا
دادگاه . (اِ مرکب ) محکمه . دارالعدل . جای انصاف . (آنندراج ). دادگه . آنجا که بدادمظلومان رسند. آنجا که حق از باطل تمیز دهند و مظلوم از ظالم بیرون آرند. آنجا که حق مظلوم از ظالم ستانند. || در اصطلاح دادگستری ، محکمه و آنجا که قاضی حق از باطل تمیز کن...