کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م َ ] (ع مص ) ستیهیدن . (از منتهی الارب ). ستیزه کردن . مماحکة. تماحک .
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده . (منتهی الارب ). ستیزه کار. ستیزه گر. مماحک .
-
محک
لغتنامه دهخدا
محک . [ م ِ ح َک ک ] (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمایش زر کنند. (غیاث ) (آنندراج ). سنگی که بدان زر و سیم عیارکنند. (ناظم الاطباء). سنگ که بدان...
-
واژههای مشابه
-
گل محک
لغتنامه دهخدا
گل محک . [ گ ُ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 30هزارگزی شمال باختری اندیمشک ، کنار راه آهن تهران به اهواز. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از لوله ٔ راه آهن و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت...
-
دره محک
لغتنامه دهخدا
دره محک . [ دَرْ رَ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز. واقع در 25هزارگزی شال باختری هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید، با 250 تن سکنه . آب آن از لوله ٔ شرکت نفت وراه آن شوسه است . چاه نفت دارد و سا...
-
سنگ محک
لغتنامه دهخدا
سنگ محک . [ س َ گ ِ م ِ / م َ ح َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. (ناظم الاطباء) : از دل مپرس نیک و بدهر سرشت راآئینه ست سنگ محک خوب و زشت را.صائب (از آنندراج ).
-
محک زدن
لغتنامه دهخدا
محک زدن . [ م ِ ح َک ک زَ دَ ] (مص مرکب ) آزمودن و امتحان کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : همت من عیار ناکس و کس دید چون بر محک معنی زد.خاقانی .
-
بی محک
لغتنامه دهخدا
بی محک . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) (از:بی + محک ) بی سنگ آزمایش . آزمایش ناشده : زرّ قلب و زرّ نیکو در عیاربی محک هرگز ندانی زاعتبار. مولوی .رجوع به محک شود.
-
واژههای همآوا
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ ] (ع مص ) سخت ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ). سحق . (اقرب الموارد). || شتاب کردن در چیزی . || مانده کردن در جماع زن را و نرم نمودن . (منتهی الارب ).
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) زگیل . ثؤلول . آژخ . بالو. رجوع به ثؤلول شود.
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) ماهک . قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره ؛ مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله . کلاه وار. قواره .
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [م َ هََ ] (اِ) سوس . شیرین بیان . گیاهی است به نام شیرین بیان و بیخ آن را اصل السوس گویند. و اصابعالسوس نیز و شیره ٔ آن را رب السوس نامند. مهکوکی . مهلوکی .- بیخ مهک ؛ اصل السوس . اصابعالسوس . ریشه ٔ شیرین بیان .- ریشه ٔ مهک ؛ چوب شیرین بیان...