کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محو ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محو ساختن
لغتنامه دهخدا
محوساختن . [ م َح ْوْ ت َ ] (مص مرکب ) ستردن . محو کردن : طلس ؛ محو ساختن نوشته را. (منتهی الارب ) : آثار بزرگان پیشین محو سازد. (مجالس سعدی ص 25).
-
واژههای مشابه
-
محو شدن
لغتنامه دهخدا
محو شدن . [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امحاء. (تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن . انطماس . طموس . سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته . تطمس ؛ محو شدن خط. (منتهی الارب ) : طبعترا تا هوس نحو شدصورت عقل از دل ما محو شد. سعدی .محو کی از صفحه ٔ د...
-
محو کردن
لغتنامه دهخدا
محو کردن .[ م َح ْوْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن . سیاه کردن . پاک کردن . بستردن . محق . امحاق . حک کردن . زدودن . طرس . (منتهی الارب ). طمس . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بحق : لطع؛ محو کردن نام کسی را. تطلیس ؛ محو کردن نوشته را. اطمال ؛ محو ک...
-
محو گرداندن
لغتنامه دهخدا
محو گرداندن . [ م َح ْوْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) محو گردانیدن . محو کردن : ومجموع بدعتهای سیئه و سنن جائره باطل و محو گردانید. (تاریخ قم ص 5). || نیست و نابود کردن .
-
محو گردیدن
لغتنامه دهخدا
محو گردیدن . [ م َح ْوْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محو شدن . محو گشتن . زایل شدن . برطرف شدن . سترده شدن . || نیست و نابود شدن : تا صفات سیئه محو گردد. (مجالس سعدی ص 18).
-
محو گشتن
لغتنامه دهخدا
محو گشتن . [ م َح ْوْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محو شدن . محو گردیدن . سترده و زایل شدن : و محجه ٔ انصاف که به مواطاءة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته ... (سندبادنامه ص 10). || نیست و فانی شدن : پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس هرگز دوم قدم را یک راهبر نیا...
-
محو و مات
لغتنامه دهخدا
محو و مات . [ م َح ْ وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . از خود بیخود. واله و حیران و مبهوت .- محو و مات جمال کسی شدن ؛ شیفته و حیران جمال شدن .- محو و مات شدن ؛ از خود بیخود شدن . واله و حیران و مبهوت شدن .
-
جستوجو در متن
-
مدروس کردن
لغتنامه دهخدا
مدروس کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدروس گرداندن . از بین بردن . خراب و ویران و فرسوده کردن . محو و ناپدید ساختن . || ناپدید کردن . || کهنه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اطمال
لغتنامه دهخدا
اطمال . [ اِ ] (ع مص ) اطمال دفتر؛ پاک کردن و محو ساختن آن . (از منتهی الارب ). پاک کردن دفتر و محو نمودن آن . یقال : اطمل الدفتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اطمال کاتب دفتر را؛ زدودن آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
طرس
لغتنامه دهخدا
طرس . [ طَ ] (ع مص ) محو کردن . || حک ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || وزش . رجوع به دزی ج 2 ص 18 ذیل طاروش شود.
-
بر یخ زدن
لغتنامه دهخدا
بر یخ زدن . [ ب َی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از از خاطر محو نمودن ونام نبردن و فراموش کردن و ناپدید ساختن و معدوم گردانیدن و هیچ انگاشتن . (برهان ). و رجوع به یخ شود.
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت . اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت که نز ...
-
استردن
لغتنامه دهخدا
استردن . [ اُ ت ُ دَ ] (مص ) ستردن . پاک کردن . (جهانگیری ). پاک ساختن . (برهان ). محوساختن . (جهانگیری ). محو کردن . (برهان ) : از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی . مولوی .|| تراشیدن . (جهانگیری ) (برهان ). تراشید...