کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محمل راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محمل راندن
لغتنامه دهخدا
محمل راندن . [ م َ م ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناقه راندن . (آنندراج ). حرکت دادن محمل : ناقه از نقش قدم سلسله ٔ مجنون ساخت لیلی از ناز اگر جانب محمل راند.درویش واله هروی .
-
واژههای مشابه
-
کوه محمل
لغتنامه دهخدا
کوه محمل . [ م َ م ِ ](ص مرکب ) مرکبی که محملی سنگین و بزرگ همچون کوه راحمل تواند کرد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصرتک ، عفریت دل ، کوه محمل . (سندبادنامه ص 252).
-
محمل بستن
لغتنامه دهخدا
محمل بستن . [ م َ م ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن کجاوه بر پشت شتر و جز آن : تبیره زن بزدطبل نخستین شتربانان همی بندند محمل . منوچهری .|| حرکت کردن (مسافر و کاروان و غیره ).
-
محمل کشیدن
لغتنامه دهخدا
محمل کشیدن . [م َ م ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن محمل . حمل محمل . || سفر کردن . نقل مکان کردن : چه میخواهند از این محمل کشیدن چه میجویند از این منزل بریدن .نظامی .
-
محمل گشادن
لغتنامه دهخدا
محمل گشادن . [ م َ م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن کجاوه از پشت شتر وجز آن . || رحل اقامت افکندن : ابر بین آمده چون جوهری از دریابر سر چارسوی باغ گشاده محمل .حسن دهلوی .
-
محمل نشاندن
لغتنامه دهخدا
محمل نشاندن . [ م َ م ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) بستن کجاوه بر شتر و جز آن . محمل نشانیدن .
-
محمل نشانیدن
لغتنامه دهخدا
محمل نشانیدن . [ م َ م ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به محمل نشاندن شود : تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل سلمای حدوث تو و لیلای قدم را.عرفی .
-
محمل کش
لغتنامه دهخدا
محمل کش . [ م َم ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده ٔ محمل . کشنده ٔ محمل . آنکه محمل را حمل کند و بکشد و بار کند : به اندازه بردار از این راه گنج نه چندان که محمل کش آید به رنج . نظامی .قلاووز برداشت آهنگ پیش شد از پای محمل کشان راه ریش . نظامی .به حرفی...
-
جستوجو در متن
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
مهد
لغتنامه دهخدا
مهد. [ م َ ] (ع اِ) گاهواره . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). منجک . (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات ) : درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان . خاقانی .دایه ٔ من عقل ...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «س...