کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محل بارگیری 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عیش محل
لغتنامه دهخدا
عیش محل . [ ع َ / ع ِ م َ ح َل ل / ح َ ] (اِ مرکب ) عیشگاه . (آنندراج ). عشرت کده . عیش گاه ، و اطاقی که محل عیش و عشرت بود. (ناظم الاطباء).
-
کهن محل
لغتنامه دهخدا
کهن محل . [ ک َ م َ ح َل ل / ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
عالی محل
لغتنامه دهخدا
عالی محل . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) آنکه او را محل و مقام بالا است . والاجاه : نگه کرد سلطان عالی محل خودش در بلا دید و خر در وحل .سعدی (بوستان ).
-
تاج محل
لغتنامه دهخدا
تاج محل . [ م َ ح َ ] (اِخ ) یکی از ابنیه ٔ عالی هندوان و آن مقبره ای است نزدیک «آگره » بر ساحل «جمنا» که شاه جهان به یادگار زن خویش ملکه ٔ نورجهان یا نور محل ،که بهنگام وضع حمل درگذشت بنا کرد. وی از شوهرش درخواست که پس از وی زنی نگیرد و برای او مقبر...
-
رنگ محل
لغتنامه دهخدا
رنگ محل . [ رَ م َ ح َل ل / ح َ ] (اِ مرکب ) اطاق مخصوص به تعیش . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). حجره ای که برای تعیش و کامرانی مقرر کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
شیشه محل
لغتنامه دهخدا
شیشه محل . [ شی ش َ / ش ِ م َح َل ل / ح َ ] (اِ مرکب ) کوشک بلور. (ناظم الاطباء).
-
فلک محل
لغتنامه دهخدا
فلک محل . [ ف َ ل َ م َ ح َل ل / ح َ ](ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ).
-
محل دین
لغتنامه دهخدا
محل دین . [ م َ ح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است به مسافت کمی در مشرق خشت به فارس . (ازفارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خشت شهرستان کازرون ، واقع در 3500 گزی شمال کنار تخته با 317 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شاپور و راه فرعی آن از جعفرجن ...
-
محل زمین
لغتنامه دهخدا
محل زمین . [ ] (اِخ ) از توابع طهران و دارای معدن زعال سنگ است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
محل کردن
لغتنامه دهخدا
محل کردن . [ م َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محل نهادن .محل گذاردن . رجوع به ترکیب محل کردن ذیل محل شود.
-
محل نهادن
لغتنامه دهخدا
محل نهادن . [ م َ ح َن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) محل گذاشتن . اعتنا کردن . اهمیت دادن . و رجوع به ترکیب محل نهادن ذیل محل شود.
-
محل دار
لغتنامه دهخدا
محل دار. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ محل . نگاهدارنده ٔ محل . نگهبان محل . نگهبان و حارس محله ٔ شهر. (ناظم الاطباء).
-
محل سرا
لغتنامه دهخدا
محل سرا. [ م َ ح َ س َ ] (اِ مرکب ) محل سرای . جای سکونت زنان . (آنندراج ). عمارت متعلق به زنان . || عمارت پادشاهی . (ناظم الاطباء).
-
محل گو
لغتنامه دهخدا
محل گو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) محل گوی . گوینده ٔ لایق و شایسته . (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن . (آنندراج ).
-
محل یافتن
لغتنامه دهخدا
محل یافتن . [ م َ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) مقام و رتبه ومنزلت پیدا کردن . رجوع به این ترکیب ذیل محل شود.