کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محلولپاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
محلول
لغتنامه دهخدا
محلول . [ م َ ] (ع ص ) گداخته شده و حل شده . ذوب شده . (ناظم الاطباء). حل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). حل شده چنانکه قند یا کلوخ در آب . آب کرده : قند محلول ؛ قند آب کرده ؛ محلول گنه گنه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به مشک سوده ٔ محلول در عرق ماندکه ب...
-
پاش
لغتنامه دهخدا
پاش . (اِخ ) ژان نیکلا. از رجال سیاست فرانسه . مولد بسال 1746م .1158/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1823م . (1238 هَ . ق .). وی وزیر جنگ فرانسه در 1792م .و رئیس شهرداری پاریس در 1793م . بود. او یکی از مشاهیر رجال انقلاب فرانسه است و مشاغل بزرگ گو...
-
پاش
لغتنامه دهخدا
پاش . (فعل امر) امر از پاشیدن یعنی پریشان کن و ازهم جداساز و برافشان . (برهان ). || (نف مرخم ) در کلمات مرکبه ٔ مانند گهرپاش ، نمک پاش ، عطرپاش ، آب پاش ، گلاب پاش ، زرپاش ، مخفف پاشنده است : وز حسد لفظ گهرپاش من در خوی خونین شده دریا و کان . خاقانی ...
-
پاش
لغتنامه دهخدا
پاش . [ ش ُ ] (اِخ ) شهری به کلمبیا در ایالت کوندینامارکا. دارای 7000 تن سکنه و در آن ناحیت معدن آهن باشد و صنایع فلزی دارد.
-
پاش
لغتنامه دهخدا
پاش . [ ش ُ ] (اِخ ) ژان ریمُن رحاله ٔ فرانسوی . مولد بسال 1794م .1208/ هَ . ق . در نیس و وفات در سنه ٔ 1829م .1244/ هَ . ق . به پاریس . او سفری به مصر کرد (از سال 1818م .1233/ هَ . ق .) و سپس از سال 1824 تا 1825م .1239/ تا 1240 هَ . ق . در لیبی بسیا...
-
گلاب پاش
لغتنامه دهخدا
گلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرف...
-
کوت پاش
لغتنامه دهخدا
کوت پاش . (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کوت یا کود پاشد. و رجوع به کودپاش شود. || (اِ مرکب ) آلتی که بدان کوت یا کود در مزارع پاشند.
-
نمک پاش
لغتنامه دهخدا
نمک پاش . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک بر غذائی یا چیزی افشاند : در آتشم ز تغافل نشانده ای ، باری تبسمی که نمک پاش این کباب شود. کلیم (از آنندراج ).- نمک پاش جراحت (دل خسته ، جگر مجروح ) ؛ کنایه از کسی که داغ محنت رسیده ای را تازه کند : نمک پاش جر...
-
یاقوت پاش
لغتنامه دهخدا
یاقوت پاش . (نف مرکب ) پاشنده ٔ یاقوت : بگرد جهان این خبر گشت فاش که شد کان یاقوت یاقوت پاش .نظامی .
-
آب پاش
لغتنامه دهخدا
آب پاش . (اِ مرکب ) آوندی که بدان بر زمین و گُل و چمن آب پاشند. رشاشه . آب پاچ .
-
تخم پاش
لغتنامه دهخدا
تخم پاش . [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم پاشد. که تخم افشاند. تخم پاشنده . تخم افشان .
-
جان پاش
لغتنامه دهخدا
جان پاش . [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان پاشنده . تلف کننده ٔ جان . جان نثار کننده : سالها شد تا دل جانپاش ازرق پوش من معتکف وار اندر آن زلف سیه دارد وطن .خاقانی .
-
راحت پاش
لغتنامه دهخدا
راحت پاش . [ ح َ ] (نف مرکب ) پراکننده ٔ راحت . منتشرکننده ٔ آسایش و به مجاز آرام بخش . آسایش بخش : بباغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد راحت پاش است و ابر شادی بار.عمادی (از سندبادنامه ص 136).
-
سوخت پاش
لغتنامه دهخدا
سوخت پاش . (نف مرکب ، اِ مرکب ) برای پراکنده کردن نفت و بنزین در ماشین در فرهنگستان بجای ژیکلور پذیرفته شده است . (فرهنگستان ).
-
لاف پاش
لغتنامه دهخدا
لاف پاش . (نف مرکب ) لاف پیما : کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان شعرم بروی دعوی برهان روزگار. (؟)انوری (از آنندراج ).