کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محشی
لغتنامه دهخدا
محشی . [ م َ شا ] (ع اِ) جای طعام در شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، محاشی .
-
محشی
لغتنامه دهخدا
محشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ) انباشته و آگنده . || خرمای پرگوشت . (ناظم الاطباء).
-
محشی
لغتنامه دهخدا
محشی . [ م ِ ] (ع اِ) بالشچه ای که زنان بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید. ج ، محاشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محشی
لغتنامه دهخدا
محشی . [ م ُ ح َش ْ شا ] (ع ص ) محشا. نعت مفعولی از تحشیه . بیان شده و شرح کرده شده بواسطه ٔ حاشیه . (ناظم الاطباء). حاشیه نوشته شده .حاشیه کرده . حاشیه نبشته . || دارای حاشیه . || آرایش داده شده : موشح به توقیع و طغرا و محشی به جبن و عجز. (جهانگشای ...
-
محشی
لغتنامه دهخدا
محشی . [ م ُ ح َش ْ شی ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحشیه . کسی که می آراید کنار جامه را با ریشه و یا حاشیه و یا یراق و طراز گلابتون . (ناظم الاطباء). || حاشیه نویسنده بر کتابی . آنکه برای توضیح متن بر کتابی حاشیه نویسد. حاشیه نویس : ابوطالب محشی سیوطی . (ی...
-
جستوجو در متن
-
محشا
لغتنامه دهخدا
محشا. [ م ُ ح َش ْ شا ] (ع ص ) صورتی از محشی . رجوع به محشی شود.- محشا کردن ؛ محشی کردن . حاشیه نوشتن بر کتابی . تحشیه . رجوع به محشی شود.
-
محاشی
لغتنامه دهخدا
محاشی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِحشی . (منتهی الارب ). رجوع به محشی شود.
-
آکنش گر
لغتنامه دهخدا
آکنش گر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است . محشّی .
-
حاشیه نویس
لغتنامه دهخدا
حاشیه نویس . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) محشی . نویسنده ٔ حواشی . رجوع به حاشیه نویسی شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَبُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن محمد شمنی . محشی مغنی اللبیب . مقیم مصر. وفات او به سال 872 هَ . ق .بود.
-
عجاوة
لغتنامه دهخدا
عجاوة. [ ع ُ وَ ] (ع اِ) عَجوة. خرمای پر و درون چفسیده . (منتهی الارب ) در اقرب الموارد آرد: به حجاز مضموم است خرمای محشی در وعاء آن و در قاموس است التمر المحشی . || (اِخ ) خرمایی است به مدینه . (اقرب الموارد).
-
هروی
لغتنامه دهخدا
هروی . [ هَِ رَ ] (اِ) دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی ). در برهان و سروری «هرول » ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
ابن هشام
لغتنامه دهخدا
ابن هشام . [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) شمس الدین عبدالماجد العجیمی . نحوی فقیه اصولی . دخترزاده ٔ صاحب مغنی . او دانش نحو و دیگر علوم از خال خویش محب الدین و جز او فراگرفته است و از مشایخ شمنی محشی مغنی است .
-
ماتن
لغتنامه دهخدا
ماتن . [ ت ِ ] (ع ص ) نویسنده ٔ متن . مقابل شارح و محشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل و در اصطلاح مؤلفین : واضعالاصل . یقال «الشارح خطاء الماتن ». (اقرب الموارد).