کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محشر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محشر کردن
لغتنامه دهخدا
محشر کردن . [ م َ ش َ ک َ دَ ](مص مرکب ) شور و غوغا برپا کردن . || کاری شگفت و جالب توجه کردن ، چنانکه خطیبی در سخنوری یا شاعری در سخنرانی یا هنرمندی در هنرنمائی و جز آن .
-
واژههای مشابه
-
صبح محشر
لغتنامه دهخدا
صبح محشر. [ ص ُ ح ِ م َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بامداد قیامت . روز رستاخیز : صبح محشر دمید و ما در خواب بانگ زن خفتگان عالم را. خاقانی .و رجوع به صبح قیامت و صبح حشر شود.
-
روز محشر
لغتنامه دهخدا
روز محشر. [ زِ م َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . روز رستاخیز. روزی که مردگان همه زنده شوند و دریک جا گرد آیند و پاداش یا کیفر ببینند : روز محشر امان به ایمان است . ادیب صابر.شبها که بی توام شب گور است در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشر...
-
بازار محشر
لغتنامه دهخدا
بازار محشر. [ رِ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) صحرای محشر : ز بس کشتگان گرد بر گرد راه چو بازار محشر شده حربگاه .نظامی .
-
خاتون محشر
لغتنامه دهخدا
خاتون محشر. [ ن ِ م َ ش َ ] (اِخ ) لقب فاطمه بنت رسول علیهاالسلام است .
-
جستوجو در متن
-
وصیت کردن
لغتنامه دهخدا
وصیت کردن . [ وَ صی ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندرز کردن . سفارش کردن : انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو.معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری . سعدی .حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست . (قرةال...
-
رستخیز فکندن
لغتنامه دهخدا
رستخیز فکندن . [ رَ ت َ / رَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف رستخیز افکندن . رستاخیز افکندن . هنگامه برپا کردن . غوغا افکندن . محشر بپا کردن : گو پیلتن دید با تیغ تیزفکنده بدان رزمگه رستخیز. اسدی .و رجوع به رستخیز افکندن و رستخیز برآوردن و رستخیز ...
-
تطهیر دادن
لغتنامه دهخدا
تطهیر دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) غسل دادن . پاک کردن . آب کشیدن : بس که آلوده ٔ عصیان شده دل تا محشردامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر. علی خراسانی (از آنندراج ).و رجوع به تطهیر شود.
-
بامداد کردن
لغتنامه دهخدا
بامداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح زود برخاستن . شبگیرکردن . بُکور. (تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. (تاج المصادربیهقی ). فکع. (منتهی الارب ). ابکار. (تاج المصادر بیهقی ). تصبیح . (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی ). اغ...
-
رو انداختن
لغتنامه دهخدا
رو انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )رو انداختن بر چیزی و به چیزی ؛ متوجه آن شدن . (از آنندراج ). رو کردن . توجه کردن . رو آوردن : گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما خالص که بر ما هرکه رو انداخت نگرفتیم رویش را. خالص (از آنندراج ).میتوانم صورت آیینه شدگر ب...
-
رایت زدن
لغتنامه دهخدا
رایت زدن . [ ی َ زَدَ ] (مص مرکب ) برافراشتن رایت . علم زدن . درفش زدن .رایت برافراشتن در جایی . نصب کردن علم : ربود نور جمالش ز دهر ظلمت کفرزدند رایت عالیش نیز در محشر. ناصرخسرو.چه رایتی است که نسرین زده ست بر کهسارکه شد به لون دگر عالم بدیعآیین .ام...
-
خیمه برکندن
لغتنامه دهخدا
خیمه برکندن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیمه را فرود آوردن و از مکان خود برداشتن . کنایه از تخلیه کردن مکان است : سعدی چو شد هندوی تو هل تا رسد بر موی توکو خیمه از پهلوی تو فردای محشر برکند.سعدی .
-
رستخیز برانگیختن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برانگیختن . [ رَ ت َ / رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) محشر برپا کردن . غوغا افکندن . هنگامه بپا کردن : من و این سواران و شمشیر تیزبرانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی .وگرنه من و گرز و شمشیر تیزبرانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی .زدی گردنش را به شمشیر...