کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محشة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محشة
لغتنامه دهخدا
محشة. [ م َ ح َش ْ ش َ ] (ع اِ) دبر. (منتهی الارب ).دبر مردم . (مهذب الاسماء). مقعد آدمی . || زمین بسیارحشیش . (منتهی الارب ). جای بسیار گیاهناک .
-
محشة
لغتنامه دهخدا
محشة. [ م ِ ح َش ْ ش َ ] (ع اِ) مِحَش ّ. آتش کاو آهنین .(منتهی الارب ). استام . تنورآشور. و رجوع به محش شود. || آنچه در وی کاه نهند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
مهشت
لغتنامه دهخدا
مهشت . [ م ِ / م َ هَِ ] (ص عالی ) مهست . رجوع به مهست شود.- دبیران مهشت ؛ رئیس دبیران .- || لقبی به روزگار ساسانیان رئیس دیوان رسالت را.
-
جستوجو در متن
-
محش
لغتنامه دهخدا
محش . [ م ِ ح َش ش ] (ع ص ، اِ) مِحَشَّة. آتش کاو. آهنین . (منتهی الارب ). استام . سیخ آتشکاو. (ناظم الاطباء). و رجوع به محشة شود. || دلاور. (منتهی الارب ). دلیر. بی باک . بهادر. (ناظم الاطباء). || گلیم سطبر یا گلیم که در روی حشیش نهند. و بدین معنی ب...
-
محاش
لغتنامه دهخدا
محاش .[ م َ ] (ع اِ) آخریان و کالا و رخت خانه . (منتهی الارب ذیل م ح ش ). اثاث البیت . (آنندراج ) (منتهی الارب ذیل ح و ش ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). || گروه مردم آمیخته از هر جنس (یا باین معنی مِحاش است مشتق از محشمة النار که در ماده ٔ «م ح ش » ذ...
-
گیاه بر
لغتنامه دهخدا
گیاه بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) برنده ٔگیاه . || (اِ مرکب ) داس که بدان دروند. (السامی فی الاسامی ): مِحَشَّة؛ گیاه بر. داس گیاه . (مقدمة الادب زمخشری چ تهران ص 101). داس و علف درو. آلتی باشد آهنین که بدان گیاه و علف را برند و قطع کنند.
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [ اَ ] (اِ) آتش کاو آهنین . مِحَش ّ. مِحَشّه . مِسعر. مِسعار. مِحراک . محضاء. مِحْضَب . مِحْضَج . مِحراث . || سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند. || کفچه ٔ آتشدان . || بیلچه . مقحاة. مِسحاة. مجرفة. خاک انداز. خیسه . چمچه . کمچه .
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة...
-
ماشه
لغتنامه دهخدا
ماشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان ). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج ). انبر...