کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محسة
لغتنامه دهخدا
محسة. [ م َ ح َس ْ س َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ). دُبر. است . مقعد. || سبب سوختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محسة
لغتنامه دهخدا
محسة. [ م ِ ح َس ْ س َ ] (ع اِ) شانه ٔ ستورخار. (منتهی الارب ). قشو. مِحَس ّ. کبیجه .
-
واژههای همآوا
-
مهست
لغتنامه دهخدا
مهست . [ م َ هََ / م َ هَِ ] (ص ) سنگین و گران . (برهان ) (آنندراج ). || (ص عالی ) مهترین . بزرگترین : ز شاه سرافراز و خورشید چهرمهست و به کامش گرایان سپهر. فردوسی .نخستین سرنامه گفت از مهست شهنشاه کسرای یزدان پرست . فردوسی .به عنوانش بنوشت شاه مهست ...
-
محثة
لغتنامه دهخدا
محثة. [ م َح َث ْ ث َ ] (ع اِمص ) برانگیختگی و برافژولیدگی و مهمیززدگی . (ناظم الاطباء): فرس جوادالمحثة؛ اسبی که پس از دویدن چون وی را برافژولند باز بدود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ستورخار
لغتنامه دهخدا
ستورخار. [ س ُ ] (اِ مرکب ) قشو که بدان ستور را تیمار کنند. شانه ای که بدان گرد پشم ستور بر تن او افشانند. قشو. محسه . (یادداشت مؤلف ).
-
محس
لغتنامه دهخدا
محس . [ م ِ ح َس س ] (ع اِ) قشو و شانه ٔ ستورخار. کبیچه .محسة. (ناظم الاطباء). شانه ٔ ستور. (مهذب الاسماء).
-
قشو
لغتنامه دهخدا
قشو. [ ق َ ش َ / شُو ] (ترکی ، اِ) از ترکی قاشمق به معنی خاریدن . آلتی است از آهن با دندانه ها که اسب را بدان خارند. شانه ٔ ستورخانه . محسة. فرجون شانه که اسب را بدان پاک کنند و موهای ریخته و گرد و غبار آن دور سازند. خرخره ٔ آهنی که اسب را بدان خارند...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة...