کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرک
لغتنامه دهخدا
محرک . [ م َ رَ ] (ع اِ) بن گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
محرک
لغتنامه دهخدا
محرک . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) تحریک شده . برانگیخته شده . || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. (ناظم الاطباء).
-
محرک
لغتنامه دهخدا
محرک . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).- محرک اول ؛ ذات حق تعالی : کیست مر این قبه را محرک اول چیست از این کار کر...
-
جستوجو در متن
-
محرکین
لغتنامه دهخدا
محرکین . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُحَرِّک (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مُحَرِّک شود.
-
بیم انگیز
لغتنامه دهخدا
بیم انگیز. [ اَ ] (نف مرکب ) برانگیزاننده ٔ ترس . محرک بیم .
-
محرکة
لغتنامه دهخدا
محرکة. [ م ُ ح َرْ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث محرک . رجوع به محرک شود.- ادویه ٔ محرکه ؛ داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویة منبهه .- علت محرکة ؛ علت فاعله . رجوع به فاعله شود.
-
باه انگیز
لغتنامه دهخدا
باه انگیز. [ اَ ] (نف مرکب )انگیزنده ٔ باه . محرک باه . مبهی . (یادداشت مؤلف ).
-
انگیزاننده
لغتنامه دهخدا
انگیزاننده . [ اَ ن َ دَ / دِ ] (نف ) مهیج . (یادداشت مؤلف ). محرک . محرض .
-
انگیزنده
لغتنامه دهخدا
انگیزنده . [ اَ زَ دَ / دِ ] (نف از انگیزیدن ، انگیختن ) تحریک کننده . محرک .
-
منطبعة
لغتنامه دهخدا
منطبعة. [ م ُ طَ ب ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث منطبع. رجوع به منطبع شود.- نفس منطبعه ؛ نفس فلکی است . حکما گویند برای افلاک دو محرک هست یک محرک قریب که عبارت از قوت مجرد از ماده باشد که نفس ناطقه و مدبره است و دیگر محرک بعید که عبارت از قوت جسمانی ساری در...
-
محرکة
لغتنامه دهخدا
محرکة. [ م ُ ح َرْ رَ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَرَّک . رجوع به مُحَرَّک شود. || (اصطلاح لغویان ) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است . با فتحه ٔ همه ٔ حروف کلمه مگر حرف آخر. (یادداشت مرحوم دهخدا): برش محرکة؛ خجکهای سیاه ؛ حسنة محرکة، نیکی ؛ دحرج...
-
مهبجة
لغتنامه دهخدا
مهبجة. [ م ُهََ ب ْ ب ِ ج َ ] (ع ص ) آماسیده . ورم کرده . بادکرده .- ادویه ٔ مهبجه ؛ داروهای متورم کننده و محرک و سوزاننده .
-
اردنس
لغتنامه دهخدا
اردنس . [ اُ دُ ن ِ ] (اِخ ) محرک شورشی بزمان اسکندر و اسکندر آنگاه که به کرمان شد (325 ق .م .) او را با خود برد. (ایران باستان ص 1863).
-
باد مفاصل
لغتنامه دهخدا
بادمفاصل . [ دِ م َ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درد مفاصل . وجع محرک . ریح طیار. درد خله . داءالمفاصل . رتیه . شوصه . رماتیسم .