کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محروم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ظلم کردن
لغتنامه دهخدا
ظلم کردن . [ ظُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعدی . ایذاء. ستم کردن . اعتساف . محروم از حق خود کردن .
-
کور ساختن
لغتنامه دهخدا
کور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نابینا کردن . کور کردن . از نعمت بینایی محروم کردن : اِغْشاء؛ کور ساختن . تعمیة؛ کور ساختن . (منتهی الارب ). و رجوع به کور کردن شود.
-
خدادهاد کردن
لغتنامه دهخدا
خدادهاد کردن .[ خ ُ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جواب نفی دادن . در مقابل پرسش سائلی جواب منفی دادن . کنایه از محروم کردن . چون فقیری از کسی درخواست چیزی کند سؤال شده اگر سؤال او را برنیارد میگویند خدادهادش کرد : نوفل که خدا جز جزا دهادش کرد از در ما خدا...
-
خار درودن
لغتنامه دهخدا
خار درودن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن باغ و بوستان از خار. کندن و پیراستن مزرعه از خار : خار ترم که تازه ز باغم دروده اندمحروم بوستانم و مردودآتشم .فصیحی هروی (از آنندراج ).
-
توفیق جستن
لغتنامه دهخدا
توفیق جستن . [ ت َ / تُو ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) توفیق خواستن . طلب موفقیت و کامیابی کردن : از خدا جوئیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب . مولوی .رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ناامید کردن
لغتنامه دهخدا
ناامید کردن . [ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نومیدکردن . محروم کردن . بی نصیب گذاشتن . ئیآس . مُیاءَسَة.ابلاس . اِخابَه . تخییب . حرمان . تأییس : ز بوی زنان موی گردد سپیدسپیدی کند از جهان ناامید. فردوسی .بضاعت نیاوردم الا امیدخدایا ز عفوم مکن ناامید. سعدی...
-
کور کردن
لغتنامه دهخدا
کور کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابینا ساختن . اعماء.(فرهنگ فارسی معین ). تعمیه . اغشاء. (ترجمان القرآن ). تعمیه . اعماء. (تاج المصادر بیهقی ). تباه کردن بینایی کسی را. چشم کسی را از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ...
-
جرم کردن
لغتنامه دهخدا
جرم کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گناه کردن . تقصیرکردن : چون بود عدل برآن کو نکند جرم عذاب زی من این هیچ روا نیست اگر زی تو رواست . ناصرخسرو.ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت محروم چراییم ز پیغمبر و مضطر. ناصرخسرو.گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست خ...
-
غورگی
لغتنامه دهخدا
غورگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن . نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود.- درغورگی مویز شدن ؛ کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن . ناامید شدن و از زندگی برخوردار نشدن . (ناظم الاطباء) : آنها که اسیر ع...
-
بدایت
لغتنامه دهخدا
بدایت . [ ب َ / ب ِ ی َ ] (از ع ، از بدأة عربی ) آغاز کردن . (غیاث اللغات ). || (اِ) آغاز و شروع و ابتداء. (ناظم الاطباء) : هدایت چون نباشد در بدایت بدان محروم ماند از عنایت . نظامی .بنا کردن نیکی از من بودبدی را بدایت ز دشمن بود. نظامی .در بدایت بد...
-
سبک داشت
لغتنامه دهخدا
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . (صراح اللغة). استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق بود و دوستان حق ... فرمان دوستان را سبک ندارند. (هجویری ). و بواسطه ٔ ترک ادب موافقت زمان درویشان و سبک دا...
-
ارطاط
لغتنامه دهخدا
ارطاط. [ اِ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الأرب ): اَرِطّی فان َّ خیرک فی الرطیط؛ یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است . در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب . (منتهی الأرب ). || از جای خویش حرکت نکردن و ل...
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رَدد/ رَ ] (از ع ، اِمص ) مخفف رَدّ. دفع و طرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به رَدّ شود. || (ص ) مردودو ازنظرافتاده . (ناظم الاطباء) (برهان ) : مرد هنرمند کش نباشد گوهرباشد چون منظری قواعد اورد. منوچهری .از خلیل آموز و قربان کن ولدتن بنه بر آتش نمرو...
-
نظر داشتن
لغتنامه دهخدا
نظر داشتن . [ ن َ ظَ ت َ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . نظر افکندن : ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت . خاقانی . || تماشا کردن . (از آنندراج ) : خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر داردخوشا ابری که آب از چشمه ٔ خو...
-
دندان گرفتن
لغتنامه دهخدا
دندان گرفتن . [ دَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) دندان کشیدن . برکندن دندان و دورکردن او را. (آنندراج ). رجوع به دندان کشیدن شود.- دندان گرفتن از کسی ؛ کشیدن دندان وی . ریختن دندان او. (از یادداشت مؤلف ). محروم کردن کسی از دندان : از آن ، دندان ز پیران گر...