کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرومیت از شغل وکالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بالوکالة
لغتنامه دهخدا
بالوکالة. [ بِل ْ وَ / وِ ل َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + وکالت ) وکالةً. به وکالت . به نمایندگی . و رجوع به وکالت شود.
-
لاینعزل
لغتنامه دهخدا
لاینعزل . [ ی َ ع َ زِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینعزل ) معزول ناشونده . که از عمل پیاده نشود. (وکیل ...) وکیلی که هیچگاه او را از شغل وکالت به یکسو نتوان کردن .
-
وکیل شدن
لغتنامه دهخدا
وکیل شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از طرف کسی نماینده شدن . || به وکالت مجلس شورای ملی (اسلامی ) انتخاب شدن . || به وکالت دادگستری رسیدن .
-
وکالت
لغتنامه دهخدا
وکالت . [ وَ / وِ ل َ ] (ع اِمص ) وکالة. || نیابت . خلافت . جانشینی .- وکالت دیوان (اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج 1 ص 21). توضیح اینکه محمد قزوینی (یادداشتها 6:7) آن را به معنی «...
-
جرایة
لغتنامه دهخدا
جرایة. [ ج َ ی َ ] (ع اِمص ) دلیری و به این معنی نادر است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || وکیلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وکالت . (از اقرب الموارد). رسالت و وکالت . (قطر المحیط). شغل وکیل و سفیر. (ناظ...
-
وکالة
لغتنامه دهخدا
وکالة. [ وَ / وِ ل َ] (ع اِمص ) وکیلی . (منتهی الارب ). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، وکالات . (اقرب الموارد). || گاه وکالة بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب . (کشاف اصطلاحات الفنون ...
-
وکالت نامه
لغتنامه دهخدا
وکالت نامه . [ وَ / وِ ل َ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) نوشته و نامه ای متضمن واگذاری کاری یا خواستن انجام امری از جانب کسی (که اصطلاحاً موکل نامیده می شود) به دیگری (که اصطلاحاً به وکیل موسوم است ) با شرایط معین و حدود اختیارات مرقوم در آن .
-
جرایة
لغتنامه دهخدا
جرایة. [ ج ِ ی َ ] (ع اِ) وظیفه ٔ روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جَرایَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اجری . جری . جیره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جَرایة شود. || (اِمص ) وکیلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وکیلی و سفیر...
-
بالنیابة
لغتنامه دهخدا
بالنیابة. [ ب ِن ْ ب َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + نیابة)نیابةً. وکالتاً. به وکالت . و رجوع به نیابت شود.
-
نمایندگی
لغتنامه دهخدا
نمایندگی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) نماینده بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || عمل نماینده . (یادداشت مؤلف ) : گفت به هنگام نمایندگی هیچ ندارد سر پایندگی . نظامی .|| وکالت از طرف کسی . (از فرهنگ فارسی معین ). || آژانس . (لغات فرهنگستان )....
-
موکل
لغتنامه دهخدا
موکل . [ م ُ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) وکیل گرداننده و کسی را بر چیزی گمارنده و کار را به کسی گمارنده . (ناظم الاطباء). سپارنده ٔ کار به دیگری . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح قضایی ) آنکه کسی را برای دفاع از حقوق در محاکم اداری و قضایی ، و یا برای اخذ مال ...
-
پلنگتوش
لغتنامه دهخدا
پلنگتوش . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام شخصی است که به وکالت شاه توران نزد شاه عباس رفت و بعضی از محققین نوشته اند که پلنگتوش به یاء تحتانی است . بمعنی پهلوان سینه چه یل بمعنی پهلوان و انگ از حروف اضافت و توش به واو مجهول در ترکی بمعنی سینه است . (غیاث اللغ...
-
حامد
لغتنامه دهخدا
حامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن واضح . او از عبدالرحمان طبیب روایت کند و محمدبن مخلد از او روایت آورده گوید او برای خاقانیه وکالت میکرد. (تاریخ بغداد ج 8 ص 167).
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش َ غ ِ ] (اِ) مهر خرمن . از کلمه ٔ سجیل . (یادداشت مؤلف ).