کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرم بلقیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرم بلقیس
لغتنامه دهخدا
محرم بلقیس . [ م َ رَ م ِ ب ِ ق َ ] (اِخ ) معبد بلقیس . این نام به تعدادی از معابد قدیم در یمن داده شده است . یکی از آنها در ظفارو دیگری در صرواح و مهمترین آنها در مأرب است که از عمده ترین آثار باقیمانده ٔ قوم سباء بشمار میرود.
-
واژههای مشابه
-
نخل محرم
لغتنامه دهخدا
نخل محرم . [ ن َ ل ِ م ُ ح َرْ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخل عزا. نخل ماتم . تابوت . (ازآنندراج ). نخلی که به ایام عزاداری عاشورا به انواع پارچه ها و چراغ ها و آئینه ها و شمشیرها و جز آن تزیین کنند و آن را که به اطاق مزین بزرگی شبیه است جمع کثیری...
-
محرم یزدی
لغتنامه دهخدا
محرم یزدی . [ م َ رَ م ِ ی َ ] (اِخ )میرزا عبدالوهاب پسرزاده ٔ آقامحمد هاشم زرگر اصفهانی است که در خط نسخ استاد مسلم زمان بوده است و پدرش میرزا محمدعلی مردی دانا و نیز محرم تخلص می نموده است . میرزا عبدالوهاب در یزد متولد شد و چون پدر درگذشت تخلص وی ...
-
محرم یزدی
لغتنامه دهخدا
محرم یزدی . [ م َ رَم ِ ی َ ] (اِخ )میرزامحمد علی فرزند محمد هاشم زرگر نسخ نویس اصفهانی . استاد متأخرین و متوطن یزد بود و به تذهیب اوراق اشتغال داشت و دو بیت زیر را از او نقل کرده اند:سبب ناله چه پرسید ز مرغی که فلک کردش از گلشنی آواره که نامش قفس ا...
-
محرم آباد
لغتنامه دهخدا
محرم آباد. [ م ُ ح َرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد با 66 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
پاینده سلطان بیگم
لغتنامه دهخدا
پاینده سلطان بیگم . [ ی َ دَ س ُ ب َ گ ُ ] (اِخ ) دختر میرزاسلطان ابوسعید و عمه ٔ ابوالمظفر یادگار محمد میرزاست . در سال 873 هَ . ق . سلطان حسین میرزابایقرا پس از فتح خراسان شهربانوبیگم دختر میرزا ابوسعید را بحباله ٔ نکاح درآورد و چون میان آن دو الفت...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...