کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرر
لغتنامه دهخدا
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده . (غیاث ) (آنندراج ). عبد محرر، بنده ٔ آزادشده . آزادکرده . آزاد. || نوشته شده . (غیاث ). نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده . (ناظم الاطباء). || نسختی مکتوب از روی نسختی دیگر. (یادداشت ...
-
محرر
لغتنامه دهخدا
محرر. [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به احمد محرر شود.
-
محرر
لغتنامه دهخدا
محرر. [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) آزادکننده ٔ بنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آزادی دهنده . (ناظم الاطباء). || کسی که نامزد میگردد برای خدمت مسجد وعبادت خدای تعالی . || آنکه پاک میکند کلام را از حشو و زوائد. (ناظم الاطباء). آنکه پاک کند کلام را از حشو ...
-
محرر
لغتنامه دهخدا
محرر. [ م ُح َرْ رَ ] (ع اِ) نوعی از ماران است . قسمی از مار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
محرر کردن
لغتنامه دهخدا
محرر کردن . [ م ُ ح َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نذر کردن فرزند در راه خدا که جز عبادت به کاری نفرمایند : این بی دولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم . (قصص الانبیاء ص 203). گفت یا رسول خدا، من او را محرر کردم از آن وقت که در شکم من بود. (قصص الان...
-
احول محرر
لغتنامه دهخدا
احول محرر. [ اَ وَ ل ِ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) نام خوشنویسی بعهد برامکه و از برکشیدگان آنان . او آشنا باشکال خط و مبین رسوم و قوانین آن بود. و خط را بانواعی بخش کرد و نامه هاکه از سوی خلیفه بپادشاهان در طومارها فرستادندی بخط او بود. (از ابن الندیم ). ر...
-
جستوجو در متن
-
احول
لغتنامه دهخدا
احول . [ اَ وَ ] (اِخ ) رجوع به احمد محرر و احول محرر شود.
-
محرری
لغتنامه دهخدا
محرری . [ م ُ ح َرْ رِ ] (حامص ) نویسندگی و منشی گری . (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود.
-
محررین
لغتنامه دهخدا
محررین . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَرَّر (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرر شود.
-
محررین
لغتنامه دهخدا
محررین . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ محرر (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرر شود.
-
آزادکرده
لغتنامه دهخدا
آزادکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن نف مرکب ) عتیق . مُعْتَق . محرَّر. مولی .
-
آزادکننده
لغتنامه دهخدا
آزادکننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مُعْتِق . محرِّر. مولی .
-
دیوان نویس
لغتنامه دهخدا
دیوان نویس . [ دی ن ِ ] (نف مرکب ) دیوان نویسنده . محرر دیوان . منشی دیوان .