کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محراث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محراث
لغتنامه دهخدا
محراث . [ م ِ ] (ع اِ) محرث . (منتهی الارب ). آتش کاو. (منتهی الارب ). محراک . تنورآشور. چوبی که بدان آتش بهم زنند. سکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلبه . فدان . (ناظم الاطباء). || محراث الحرب ؛ آنچه جنگ برانگیزد. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
مهراس
لغتنامه دهخدا
مهراس . [ م ِ ] (اِخ ) پدر الیاس و الیاس مرزبان خزر بوده است به روزگار لهراسب شاه : به مرز خزر مهتر الیاس بودکه پور جهاندیده مهراس بود.فردوسی (شاهنامه 681/14).
-
مهراس
لغتنامه دهخدا
مهراس . [ م ِ ] (اِخ ) پیشرو گروهی از موبدان و دانایان که قیصر روم با باژ و ساو نزد انوشیروان فرستاده است : گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی بادانش از پاک بوم ...چو مهراس داننده شان پیشروگوی در خرد پیر و در سال نو...چو مهراس نزدیک کسری رسیدبه رومی ...
-
مهراس
لغتنامه دهخدا
مهراس . [ م ِ ] (ع اِ) هاون . (منتهی الارب ). هاون سنگی . هاون گندم کوب . سِرکو. مطلق هاون است خواه سنگی یا برنجی یا چوبی . (آنندراج ). هاون سنگین . ج ، مهاریس . (مهذب الاسماء). || جواز که بدان گندم کوبند. (منتهی الارب ). جواز. (برهان ). هاون دسته . ...
-
جستوجو در متن
-
آتش کاو
لغتنامه دهخدا
آتش کاو. [ت َ ] (اِ مرکب ) آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث . مسعار. سطام . اسطام . محراک . انبر.
-
مشواع
لغتنامه دهخدا
مشواع . [ م ِش ْ ] (ع اِ) محراث تنور. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه بدان آتش تنور را به هم زنند. (ناظم الاطباء).
-
تنورآشور
لغتنامه دهخدا
تنورآشور. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تنورشور. محراث . (محمودبن عمر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محضاء. مسعار. (یادداشت ایضاً). رجوع به تنورآشوب شود.
-
سخین
لغتنامه دهخدا
سخین . [ س ِخ ْ خی ] (ع اِ) بیل برگشته لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سخاخین . || کارد جزاران ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاید مصحف سکین باشد. || دسته ٔ محراث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) ماء سِخّین ؛ آب گرم . (منتهی الارب ...
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [ اَ ] (اِ) آتش کاو آهنین . مِحَش ّ. مِحَشّه . مِسعر. مِسعار. مِحراک . محضاء. مِحْضَب . مِحْضَج . مِحراث . || سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند. || کفچه ٔ آتشدان . || بیلچه . مقحاة. مِسحاة. مجرفة. خاک انداز. خیسه . چمچه . کمچه .
-
محراک
لغتنامه دهخدا
محراک . [ م ِ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). محراث . محرث . (منتهی الارب ). چوبی که بدان آتش بهم زنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دویت شوره . دوات شور. آب دوات کن . دویت آشور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص ) بسیار حرکت دهنده . (غیاث ) (آنندراج )...
-
آتش افروز
لغتنامه دهخدا
آتش افروز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) موقد و گیراننده و روشن کننده ٔ آتش : ظرافت آتش افروز جدایی است ادب آب حیات آشنایی است . ؟ || ظرفی سفالین بهیأت جمجمه ٔ آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب ...