کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجن
لغتنامه دهخدا
محجن . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشه ٔ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837).
-
محجن
لغتنامه دهخدا
محجن . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) عصای کج . (منتهی الارب ). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن . ج ، محاجن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چوگان . (غیاث ) (دهار). صولجان : پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن .منوچهری .
-
محجن
لغتنامه دهخدا
محجن . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) گیاه خرد و ضعیف . (ناظم الاطباء). گیاه ریز که برگ برآرد. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
مهجن
لغتنامه دهخدا
مهجن .[ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خداوند شتران گزیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گشنی که باردار می کند ماده شتر جوان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهجان شود.
-
جستوجو در متن
-
محاجن
لغتنامه دهخدا
محاجن . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِمِحجَن . (منتهی الارب ). رجوع به محجن و محجنة شود.
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث العنبری . پدر محجن است . جاحظ داستانی درباره ٔ او آورده است . (البیان و التبیین ج 3 ص 246).
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مِحجَن ، یکی از عربان است . عبداﷲبن المدائنی گفت : من و خالدبن محجن در نزد ابوالعتاهیةحاضر بودیم و پسر او برای پدر شعری خواند. ابوالعتاهیة او را منع از آن کرد و گفت : شعر طبع رقیق لازم دارد و تو واجد آن نیستی و بهتر همان است ...
-
محجنة
لغتنامه دهخدا
محجنة. [ م ِ ج َ ن َ ](ع اِ) محجن . عصای کج . || هر چوب که سرش خمانیده و کج کرده باشند. ج ، محاجن . (منتهی الارب ).
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محجن دیلی . تابعی است . (منتهی الارب ). تابعی مشهوریست بنا به عقیده ٔ بخاری و جمهور محدثان ولی بغوی و جز او وی را در شمار صحابه آورده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 186 شود.
-
عثمان
لغتنامه دهخدا
عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن علی بن محجن ملقب به الزیلعی . فقیه حنفی است به سال 705 هَ . ق . به قاهره رفت و بدانجا درس گفت و فتوی داد. و به سال 743 هَ . ق . بدانجا درگذشت . از کتب اوست : الحقایق فی شرح کنزالدقایق ، برکة الکلام علی احادیث الاحکام ، شرح ...
-
زعفران آلوده
لغتنامه دهخدا
زعفران آلوده . [ زَ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وضر. (منتهی الارب ). طلائی رنگ . زردرنگ . آغشته به زعفران . زعفرانی : پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن .منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 64).
-
بهرجة
لغتنامه دهخدا
بهرجة. [ ب َ رَ ج َ ] (ع مص ) باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً؛ یعنی الخمر؛ ای هدرتنی باسقاط الحد عنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی را از خوف عشار و جز ...
-
صولجان
لغتنامه دهخدا
صولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین گردبر...