کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجم
لغتنامه دهخدا
محجم . [ م ِ ج َ ] (ع ص )رقیق و تنک . || (اِ) شاخ و شیشه ٔ حجامت . محجمه . || نیشتر حجامت . (منتهی الارب ). تیغ. ج ، محاجم . || حجامتجای . حجامت گاه . جائی که حجامت کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). محجمة. جای حجامت . جای شاخ در پس گردن . (یادداشت مرحوم د...
-
محجم
لغتنامه دهخدا
محجم . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احجام . کسی که پس پا می شود و بازمی ایستد از کسی . (ناظم الاطباء). بازایستاده و پس پا شده از بیم . (از منتهی الارب ). جبان و ضعیف القلب . (ناظم الاطباء). بازایستاده از بیم و خوف : گفت زندگانی ملک اسلام دراز باد...
-
محجم
لغتنامه دهخدا
محجم . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احجام . رجوع به احجام شود.
-
واژههای همآوا
-
مهجم
لغتنامه دهخدا
مهجم . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خداوند تبارک وتعالی که دور می گرداند بیماری را. (ناظم الاطباء) . || بازگرداننده ٔشتر به سوی مراح . (آنندراج ). و رجوع به اهجام شود.
-
جستوجو در متن
-
محاجم
لغتنامه دهخدا
محاجم . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَحجَم . || ج ِ مِحجَمَة. (منتهی الارب ). رجوع به محجم و محجمة شود.
-
جثة
لغتنامه دهخدا
جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] (اِخ ) شهری است به یمن میان محجم و کدراء. (منتهی الارب ).
-
حجامت گاه
لغتنامه دهخدا
حجامت گاه . [ ح ِ م َ ] (اِ مرکب ) قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف . پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم . محجمه : اما نهاد او [ نهاداستخوان کتف ] چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کچلی تا حجامت گاه...
-
محجمة
لغتنامه دهخدا
محجمة. [ م ِ ج َ م َ ] (ع اِ) شیشه ٔ حجامت . (مهذب الاسماء). شاخ حجامت . (از منتهی الارب ). کپه . شیشه ٔ حجام . محجم . (یادداشت مرحوم دهخدا). شیشه ٔ حجام یا کدوی حجام که در آن خون میکشد و حجامت در این جا به معنی استره زدن است برای خون کشیدن . (غیاث )...
-
حجامت
لغتنامه دهخدا
حجامت . [ ح ِ م َ ] (ع مص ) خون تن از شیشه و شاخ برکشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره . خون کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . حجامت کردن . (دهار). حجامة. خون گشادن از تن با استره و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه ب...
-
بادکش
لغتنامه دهخدا
بادکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان ) (آنندراج ). بادزن بزرگ . (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته ان...
-
نیشتر
لغتنامه دهخدا
نیشتر. [ ت َ ] (اِ) مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است . (فرهنگ خطی ). نیسو. نی...
-
شیشه
لغتنامه دهخدا
شیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک ان...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...