کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محترم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محترم
لغتنامه دهخدا
محترم . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) باحرمت . مورد تکریم . احترام شده . حرمت داشته شده . (از منتهی الارب ). باآبرو و با احترام و بااعتبار و با عزت و بزرگوار. (ناظم الاطباء) : بدین جوی حرمت که مرد خردبدین شد سوی مردمان محترم . ناصرخسرو.و نیکمردان رنجور و مست...
-
محترم
لغتنامه دهخدا
محترم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) حرمت دارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که احترام می کند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
محترم زاده
لغتنامه دهخدا
محترم زاده . [ م ُ ت َ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بزرگ زاده . که پدر و خاندان او محترم باشند : امام زاده زکی زاده محترم زاده کریم شهر سمرقند و از کرام خجند. سوزنی .رجوع به محترم شود.
-
جستوجو در متن
-
محترمین
لغتنامه دهخدا
محترمین . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محترم (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محترم شود.
-
گرامی قدر
لغتنامه دهخدا
گرامی قدر. [ گ ِ ق َ ] (ص مرکب ) ارجمند. بزرگوار. معزز. محترم .
-
کرامی
لغتنامه دهخدا
کرامی . [ ک ِ ] (ص ) شریفتر. پاک نژادتر. محترم . باعزت . بااحترام . || گران . باقیمت . گرانمایه . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
روی شناخته
لغتنامه دهخدا
روی شناخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آشکار و مشهور. معروف و محترم و معتبر. (ناظم الاطباء). روشناس . رجوع به روی شناسی شود.
-
نژه
لغتنامه دهخدا
نژه . [ ن ِ ژَه ْ ] (ص ) جبان . هراسان . پریشان . مضطرب . || معزز. محترم . بزرگوار. (ناظم الاطباء).
-
محترماً
لغتنامه دهخدا
محترماً. [ م ُ ت َ رَ مَن ْ ] (ع ق ) با احترام . در حال احترام . رجوع به احترام و محترم شود.
-
بارمان
لغتنامه دهخدا
بارمان . (اِ) کلمه ٔ فارسی بمعنی شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ . (یوستی از فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ).
-
بیگه
لغتنامه دهخدا
بیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
-
تشریفاتچی
لغتنامه دهخدا
تشریفاتچی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) کسی که برای پذیرایی میهمان محترم میگمارند. (ناظم الاطباء). مهماندار.
-
غلام باشی
لغتنامه دهخدا
غلام باشی . [ غ ُ ] (اِ مرکب ) (از غلام + باشی ترکی )رئیس غلامان ، و بیشتر این لقب در سفارتخانه های اجنبی برای رئیس پیشخدمتان و محترم ترین آنان مصطلح است .