کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محترق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محترق
لغتنامه دهخدا
محترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتراق . سوخته شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ). آتش گرفته .
-
محترق
لغتنامه دهخدا
محترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سوزان . (ناظم الاطباء).- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع ال...
-
جستوجو در متن
-
بسوختن
لغتنامه دهخدا
بسوختن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) محترق شدن . سوختن . || سوزانیدن . محترق ساختن . رجوع به سوختن شود.
-
محترقة
لغتنامه دهخدا
محترقة. [ م ُ ت َ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث محترق .
-
صفراءالکراثیة
لغتنامه دهخدا
صفرأالکراثیة. [ ص َ ئُل ْ ک َ ثی ی َ ] (ع اِ مرکب ) صفراءالمحیه است آنگاه که محترق شود. (بحر الجواهر).
-
قابلیت احتراق
لغتنامه دهخدا
قابلیت احتراق . [ ب ِ لی ی َت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) استعداد محترق شدن . درخور احتراق بودن . رجوع به قابل احتراق شود.
-
نفت سفید
لغتنامه دهخدا
نفت سفید. [ ن َ ت ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مایعی شفاف و سبک که به آسانی محترق می گردد و آن را از تقطیرنفت سیاه به دست می آورند. (ناظم الاطباء). || صمغ صنوبر که در چراغ سوزند. (یادداشت مؤلف ).
-
نفیس
لغتنامه دهخدا
نفیس . [ ن َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالغنی بن قطرس احمد لخمی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب و مشهور به نفیس ، از علمای مذهب مالکی و از ادبا و شعرای قرن ششم هجری قمری است و به سال 603 هَ . ق . درگذشته است . او راست :یا راحلا و جمیل الصبر یتبعه هل من سبیل الی ل...
-
صعق
لغتنامه دهخدا
صعق . [ ص َ / ص َ ع َ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن . (بحر الجواهر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بیهوش شدن و مردن . (دهار). بیهوش شدن و بمردن . (مصادر زوزنی ). || در اصطلاح صوفیه مرتبه ٔ فنا است در حق . کذا فی کشف اللغات و فی الجرجا...
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق َ م َ ] (ع مص ) برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || محترق شدن کتان از ماه . (از اقرب الموارد). || خیره شدن چشم از دیدن برف . (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن چش...
-
خشاب
لغتنامه دهخدا
خشاب . [ خ ُ ] (اِ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکرة گوید که از آلوبالو باشد آلو جهت تشنگی و اصلاح خلط محترق و التهاب و درد سپرز و از به جهت ت...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ](اِخ ) یحیی بن محمدبن علی بن الحسینک . علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهق آرد: و رهط دیگر رهط حسن محترق باشند و سید علی بن الحسین بن الحسین بن علی بن احمدبن الحسن المحترق بن ابی عبداﷲ محمدبن الحسن بن ابراهیم بن علی بن عبیداﷲبن الحس...
-
اسبرة
لغتنامه دهخدا
اسبرة. [ اَ ب َ رَ] (اِخ ) ناحیه ای در اقصی بلاد شاش (چاچ ) در ماوراءالنهر. یاقوت گوید: و ازین بلاد نفط و فیروزه و آهن و روی و زر و سرب استخراج شود و آنجا کوهی است دارای سنگ سیاه که مانند زغال محترق شود که یکبار و دوبار ازآن را بدرهمی فروشند و چون ای...
-
دخان
لغتنامه دهخدا
دخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از ...