کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محبره
لغتنامه دهخدا
محبره . [ م َ ب َ رَ ] (ع اِ) محبرة. دوات . سیاهی دان . دویت . مرکب دان . ج ، محابر : از مکر او تمام نپرداخت آنکه اوپر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره . ناصرخسرو.نسخه ٔ مکرش تمام ناید اگر من محبره سازم یکی چو چاه زباله . ناصرخسرو.متاع و اثاث طالب علمان که...
-
محبره
لغتنامه دهخدا
محبره . [ م َ ب َ رَ / رِ ] (ازع ، اِ) جعبه که در آن اسباب تحریر و قلم و دوات و کاغذ و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). مداددان . ج ، محابر. (مهذب الاسماء). حبردان . || در تداول زنان ، صندوقچه . جعبه . مجری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
محبرة
لغتنامه دهخدا
محبرة. [ م َ / م ِ ب َ رَ / ب َرْ رَ ] (ع اِ) سیاهی دان . (منتهی الارب ). (آنندراج ). دوات و مرکب دان . حبردان . ج ، محابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (زمخشری ).
-
محبرة
لغتنامه دهخدا
محبرة. [ م َ ب َ رَ ] (ع اِ) سبب شادی و فراخی عیش . (ناظم الاطباء). النساء محبرة؛ ای مظنة للحبور و السرور. (منتهی الارب ).
-
محبرة
لغتنامه دهخدا
محبرة. [ م ُ ح َب ْ ب َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) قصیده ای است نونیه . رجوع شود برای وصف آن بعنوان «الالفیةالمحبرة» در الذریعة (ج 2 ص 298). (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 285).
-
محبرة
لغتنامه دهخدا
محبرة. [ م ُ ح َب ْ ب َ رَ ] (ع ص ) مؤنث محبر. || شاة محبرة؛ گوسپندی که در چشمش نقطه های سیاه و سفید باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محبره دار
لغتنامه دهخدا
محبره دار. [ م َ ب َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دوات دار : و هیچ کاتب کلمه ای یا محبره داری از اینها نماند الا در بحر نعمت او غرق راحت بماند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 141).
-
جستوجو در متن
-
قلم دوات
لغتنامه دهخدا
قلم دوات . [ ق َ ل َ دَ] (اِ مرکب ) محبره و اسباب تحریر. (ناظم الاطباء).
-
مداددان
لغتنامه دهخدا
مداددان . [ م ِ / م َ ](اِ مرکب ) محبره . (یادداشت مؤلف ).دوات . مرکب دان .
-
مرکب دان
لغتنامه دهخدا
مرکب دان . [ م ُ رَ ک ک َ ](اِ مرکب ) محبره . دوات . دویت . (زمخشری ). دوات دان .
-
خوالستان
لغتنامه دهخدا
خوالستان . [ خوا / خا ل ِ ] (اِ مرکب ) دوات مرکب . دوات تحریر. دوات سیاهی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بتازی محبره . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
دوات آشور
لغتنامه دهخدا
دوات آشور. [ دَ ] (نف مرکب ) آشورنده ٔ دوات . میلی که بدان صوف و لیقه ٔ دوات را بهم زنند و مبدل محبره کش گویند. (آنندراج ). چیز که دوات را با آن بهم زنند. (یادداشت مؤلف ). دوات شور.
-
سرباز ماندن
لغتنامه دهخدا
سرباز ماندن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن . (غیاث ) (آنندراج ). || تهی شدن . خالی شدن : بسکه فرورفت به سودا قلم محبره سرباز بمانداز رقم .امیرخسرو (از آنندراج ).