کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محاکاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محاکاة
لغتنامه دهخدا
محاکاة. [ م ُ ] (ع مص ) حکاء. محاکا. محاکات . حکایت کردن قول و فعل کسی را بدون زیادت و نقصان .(منتهی الارب ). چیزی را حکایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حکایت کردن . (ناظم الاطباء). || مشابه شدن . مشابه بودن . (منتهی الارب ). || سخن گفتن . || محکم بس...
-
واژههای همآوا
-
مهاکاة
لغتنامه دهخدا
مهاکاة. [ م ُ ] (ع مص ) سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب ). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی . (از اقرب الموارد).
-
محاکات
لغتنامه دهخدا
محاکات . [ م ُ ] (ع اِ) (در اصطلاح منطق ) شعر. رجوع به «شعر» شود. (اساس الاقتباس ص 591).
-
محاکات
لغتنامه دهخدا
محاکات . [ م ُ ] (ع مص ) محاکاة. با هم حکایت کردن . (غیاث ). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفته ٔ کسی را نقل کردن . بازگو کردن . رجوع به محاکاة شود.
-
جستوجو در متن
-
محاکات
لغتنامه دهخدا
محاکات . [ م ُ ] (ع مص ) محاکاة. با هم حکایت کردن . (غیاث ). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفته ٔ کسی را نقل کردن . بازگو کردن . رجوع به محاکاة شود.
-
محاکا
لغتنامه دهخدا
محاکا. [ م ُ ] (ازع ، اِمص ) مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است .(غیاث ) (آنندراج ). رجوع به محاکاة شود : چنگی بده بلورین ماهی آبدارچون آب لرزه وقت محاکا بر افکند. خاقانی .مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است سود محاکا در این حدیث چه لافست . خاقان...
-
گرز
لغتنامه دهخدا
گرز. [ گ ُ ] (اِ) پهلوی وزر ، اوستا وزرا ، معرب آن جُرز، ارمنی ورز ، هندی باستان وجره (گرز رعد [ ایندرا ]، کردی گورز . و رجوع به گرزه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عمود آهنین . (برهان ). کوپال و لخت . (از فرهنگ اسدی ). عمود باشد و گرز گاوسار ...
-
خود
لغتنامه دهخدا
خود. (اِ) مغفر. کلاه سپاهی که از آهن و یا فلز دیگر سازند. (ناظم الاطباء). کلاهی که در جنگ بر سر نهند. خوی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بیضه . (یادداشت بخط مؤلف ) : همان خود و مغفر هزارودویست بگنجور فرمود کَاکنون مایست . فردوسی .ز هر سو زبانه همی برکشیدک...
-
طبخ
لغتنامه دهخدا
طبخ . [ طَ ] (ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ . و کذا آجُرة. (منتهی الارب ). دیگ پختن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (زوزنی ). پُخت . پزاندن . (غیاث اللغات ). پوختن . (...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ ] (ع اِ) باج . جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول م...