کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محاص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محاص
لغتنامه دهخدا
محاص . [ م َ ] (ع مص ) حَیص . حَیصَة. حیوص . مَحیص . حیصان . به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان «حاصوا» گویند و در حق دشمنان «انهزموا»). (از منتهی الارب ). بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
محاص
لغتنامه دهخدا
محاص . [ م َح ْ حا ] (ع ص ) درخشان از برق . || سراب . || الدویةالمحاص ؛ دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محاص
لغتنامه دهخدا
محاص . [ م ُ حاص ص ] (ع ص ) بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان . (از منتهی الارب ). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری . || آن که میگیرد حصه و بهره ٔ خود را. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حیص
لغتنامه دهخدا
حیص . [ ح َ ] (ع مص ) حَیصَة. حُیوص . محیص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گریختن . (ترجمان عادل ). بگریختن . (المصادر زوزنی ).
-
پانتزیله
لغتنامه دهخدا
پانتزیله . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) ملکه ٔ آمازون__ها دخت-رمارس که در محاص-ره ٔ شه-ر ترواده بجن-گ ی-ونانی-ان شتافت و بدست اخیلوس کشته شد و اخیلوس شیفته ٔ جمال او شد و پس از مرگ بر او بگریست و ترسیت را که بجسد او اهانت کرده بود بکشت .
-
محیص
لغتنامه دهخدا
محیص . [ م َ ] (ع مص ) حَیْص . حیصة. حیوص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سوی شدن . (منتهی الارب ). گردیدن از چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || رستگاری یافتن . || خلاص گردانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِمص ) خلاص . رهایی : زود استر را فروشید آن حریص یا...
-
درخشان
لغتنامه دهخدا
درخشان . [ دُ / دَ / دِ رَ ] (نف ) درفشان . درخشنده . رخشان . تابان .روشنی دهنده . (برهان ). لرزان و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). لامع. نوربخش . ضیاپاش . (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن . ابلج . بارق . براق . برقان . روشن . ساطع. فروزان .لائح . لائحة. ...