کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محاسبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محاسبة
لغتنامه دهخدا
محاسبة. [ م ُ س َ ب َ ] (ع مص ) حساب کردن . (منتهی الارب ). شمار کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شمردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شمار گیری . شمار گرفتن . شمار. ج ، محاسبات . || مراقبت در اینکه حفظ کند شخص ظاهر و باطن خود را تا آنکه چیزی که...
-
واژههای مشابه
-
محاسبه
لغتنامه دهخدا
محاسبه . [ م ُ س َ ب َ / س ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) محاسبة. شمار کردن . با کسی شمار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حساب برگرفتن و شمار کردن با کسی : آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است . (گلستان ). || عمل حساب . || دعوت به حساب . || دقت در ...
-
بی محاسبه
لغتنامه دهخدا
بی محاسبه . [ م ُ س َ / س ِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + محاسبه ) بدون حساب . (ناظم الاطباء). رجوع به محاسبه شود.
-
واژههای همآوا
-
محاسبت
لغتنامه دهخدا
محاسبت . [ م ُ س َب َ ] (ع مص ) محاسبة. حساب کردن . (از منتهی الارب ).- علم محاسبت ؛ علم حساب . علم شمار : و در علم محاسبت چنانچه معلوم است چیزی دانم . (گلستان ). رجوع به محاسبة شود.
-
جستوجو در متن
-
پاک حساب
لغتنامه دهخدا
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
-
بحساب
لغتنامه دهخدا
بحساب . [ ب ِ ح ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + حساب ) در شمار. در حساب . در محاسبه . (ناظم الاطباء).- بحساب آمدن ؛ در شمار آمدن .- بحساب آوردن ؛ در شمار گرفتن . در محاسبه نظر داشتن .- || گرفتن . تخمین زدن . تقدیر کردن .
-
محاسبت
لغتنامه دهخدا
محاسبت . [ م ُ س َب َ ] (ع مص ) محاسبة. حساب کردن . (از منتهی الارب ).- علم محاسبت ؛ علم حساب . علم شمار : و در علم محاسبت چنانچه معلوم است چیزی دانم . (گلستان ). رجوع به محاسبة شود.
-
حسابداری
لغتنامه دهخدا
حسابداری . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) عمل حسابدار. محاسبه . حِساب . شمار . || (اِ مرکب ) اداره ٔ محاسبات .
-
شمردنی
لغتنامه دهخدا
شمردنی . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (ص لیاقت )قابل شمردن . قابل شمارش . شایسته ٔ شمار و محاسبه . معدود، چون : گردو، خیار و بادنجان . (یادداشت مؤلف ).
-
رقم کاری
لغتنامه دهخدا
رقم کاری . [ رَ ق َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رقم کار. علامت گذاری حروف . || نویسندگی . کتابت . || محاسبه . || حکاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رقم کار شود.
-
منگله
لغتنامه دهخدا
منگله . [ م َ گ َ ل َ ] (اِ) منگلجی . منجانه . منقانه .منقاله . منغاله . منگانه . پنگان . فنجان . بنکام . آلتی که با آن زمان را محاسبه کنند. (از دزی ج 2 ص 619).
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را اماره و آمار و ماره نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محاسبه و دفتر حساب . (ناظم الاطباء). || (ص ) حساب کننده و محاسب . ...