کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجروح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجروح
لغتنامه دهخدا
مجروح . [ م َ ] (اِخ ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است . به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست :به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی راپشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.و ...
-
مجروح
لغتنامه دهخدا
مجروح . [ م َ ] (اِخ ) عصمةاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست :ستارگان فلک راست اضطراب عظیم گمان برم که در گوش یار می جنبد.و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
-
مجروح
لغتنامه دهخدا
مجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جن...
-
واژههای مشابه
-
مجروح شدن
لغتنامه دهخدا
مجروح شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خسته شدن . جراحت دیدن . زخم برداشتن . زخمی شدن : خوارزمشاه مجروح شده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). دست تعدی دراز کرده میسر نشد بضرورت تنی چند را فروکوفت مردان غلبه کردند و بی محابا بزدند و مجروح شد. (گلستان )...
-
مجروح کردن
لغتنامه دهخدا
مجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن : جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بودکه دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح . کسائی .گر ز سقف خانه چوبی بشکندبر تو افتدسخت مجروحت کند. مولوی .خلقی به ...
-
مجروح گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن : زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده ... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجروح کردن شود.
-
مجروح گردیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مجروح شدن : هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ موش گرد آید بر او، تا کار او زیبا کند. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 25).و رجوع به مجروح شدن شود.
-
مجروح دل
لغتنامه دهخدا
مجروح دل . [ م َ دِ ] (ص مرکب ) خسته دل . دل خسته . دل فگار. دل افگار : گر ز نومیدی شوم مجروح دل محرمی مرهم رسان خواهم گزید.خاقانی .
-
مجروح رخسار
لغتنامه دهخدا
مجروح رخسار. [ م َ رُ ] (ص مرکب ) چهره خراشیده : خاقانی و درد نهان خون دل از دیده چکان و ز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
خستنی
لغتنامه دهخدا
خستنی . [ خ َ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل خستن . قابل مجروح کردن و مجروح شدن .
-
مجروحة
لغتنامه دهخدا
مجروحة. [ م َ ح َ ] (ع ص ) مؤنث مجروح . (ناظم الاطباء). رجوع به مجروح شود.
-
شنجودن
لغتنامه دهخدا
شنجودن . [ ش َ دَ ] (مص ) رنجانیدن و مجروح ساختن و خراشیدن . (آنندراج ). زخم کردن و مجروح ساختن و خراشیدن . (ناظم الاطباء). (شاید دگرگون شده ٔ شخودن باشد).
-
زخمگین
لغتنامه دهخدا
زخمگین . [ زَ ] (ص مرکب ) خسته . مجروح . زخمی و زخمناک .