کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجدی
لغتنامه دهخدا
مجدی . [ م َ ] (اِ) نوعی از خربوزه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : هر جا رطبی تری است نجدی آمناگوی شهد مجدی است .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
مجدی
لغتنامه دهخدا
مجدی . [ م ُ ] (ع ص ) جراحت روان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). زخم روان و جاری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دهنده و بخشنده و عطا کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
زاویه ٔ مجدی
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ مجدی . [ ی َ ی ِ م َ ] (اِخ ) از مدرسهای معروف جامع عتیق است و در داخل مقصوره ٔ وسطی در جوار محراب بزرگ واقع است . این زاویه را حارث بن مهلب بن حسن برکات ملقب به مجدالدین (628 هَ .ق .) وزیر ملک اشرف موسی بن عادل مرتب ساخت و منصب تدریس در آن ر...
-
مجدی پاشا
لغتنامه دهخدا
مجدی پاشا. [ م َ ] (اِخ ) محمد مجدی پاشا ابن محمد صالح مجدی (1275-1339 هَ . ق .) از علمای حقوق و در علوم الهی و روانشناسی استاد و عضو انجمن روانشناسی پاریس بود و در تاریخ اسلامی و مصر قدیم نیز صاحب نظر بود. وی در قاهره به دنیا آمد و در همانجا به کسب ...
-
جستوجو در متن
-
شهاب الدین
لغتنامه دهخدا
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْدی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن مجدی و ابن المجدی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) شهاب الدین . رجوع به احمدبن مجدی .... شود.
-
ابوالمفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالمفرج . [ اَ بُل ْ م ُ رِ ؟ ] (اِخ ) ابن عطی بن مجدی الضمری . او از پدر خود و از جد خویش و از او مسمولی روایت کند.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مجدی ملقب بشهاب الدین . او راست : کتاب الحقائق فی حساب الدرج والدقائق . وفات وی به سال 850 هَ . ق . بود.
-
رأد
لغتنامه دهخدا
رأد. [ رَءْدْ ] (ع اِ) زن جوان و نیکو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه بشاخه ٔ تر و تازه . (از المنجد). || خلای زمین . (آنندراج ): رأدالارض ؛ خلای آن . (منتهی الارب ). خالی بودن آن از گیاه . ...
-
صدرالدین
لغتنامه دهخدا
صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) روزبهان بن احمد ثانی واعظی ملیح ، نیکوصورت ، فصیح اللسان ، عذب البیان و خداوند جاهی رفیع و مجدی منیع بود. سلاطین و امراوی را بزرگ می داشتند. وی در جامع عتیق و سنقری تذکیر داشت و در محافل عظیمه دارای منصب وع...
-
علی مؤید
لغتنامه دهخدا
علی مؤید. [ ع َ ی ِ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (اِخ ) (خواجه ...) سبزواری سربداری . یازدهمین و آخرین امیر سربداری . وی از امرای خواجه وجیه الدین مسعود بود و به واسطه ٔ بزرگزادگی و دینداری شهرت داشت وپس از قتل پهلوان حسن که دهمین امیر سربداران بود حکومت ملک سرب...
-
به آفرید
لغتنامه دهخدا
به آفرید. [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ماه فروردین . ایرانی ، خراسانی (قرن اول و دوم هجری ). وی در زمان ابومسلم خراسانی آیینی جدید آورد و مبنای آن همان دیانت زردشتی بود که با تعلیمات اسلامی مزج شده بود. کتاب مذهبی او بفارسی بود. او دستور داد پیروانش خور...
-
ریاحین
لغتنامه دهخدا
ریاحین . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ ریحان . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ ریحان . به کسر «راء» درست نیست . (از غیاث اللغات ). ج ِ ریحان ، نه به کسر چنانکه مشهورشده . گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است .(از آنندراج ). اسپرغمها. اسپرمها. (...