کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجدانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجدانه
لغتنامه دهخدا
مجدانه . [ م ُ ج ِدْ دا ن َ / ن ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) با سعی کوشش . از روی جد وجهد.
-
جستوجو در متن
-
شبلی
لغتنامه دهخدا
شبلی . [ ش ِ ] (اِخ ). نعمانی . ملقب به شمس العلماء. مورخ ، ادیب ، نویسنده ، شاعر، مصلح اسلامی هند، محقق و برهمنی الاصل . جد سوم او «سیورام سنگ » معروف به سراج الدین اسلام آورد. شبلی نعمانی در قریه ٔ «پندول » از توابع اعظم گره بسال 1274 هَ . ق . پای ...
-
چسپیدن
لغتنامه دهخدا
چسپیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) اتصال یافتن جسمی باشد بجسمی دیگر که انفصال آن مشکل بود. (برهان ) (آنندراج ). اتصال یافتن و متصل شدن . (ناظم الاطباء). وصل شدن چیزی به چیزی . (فرهنگ نظام ). چفسیدن . چپسیدن . بشلیدن . دوسیدن . ملصق شدن . التصاق . التساق . الت...
-
ترعه ٔ سوئز
لغتنامه دهخدا
ترعه ٔ سوئز. [ ت ُ ع َ / ع ِ ی ِ ءِ ] (اِخ ) قناةالسویس . (المنجد). ترعه ای که بحر احمر را به دریای متوسطمتصل میکند و طول آن 168هزار گز است و به سال 1869 م . از بورسعید (پورت سعید) تا بندر سوئز حفر گردید. (از المنجد). ترعه ٔ سوئز بوسیله ٔ «فردینان دو...
-
دودستی
لغتنامه دهخدا
دودستی . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از کوزه و سبو. (ناظم الاطباء)(از لغت فرس اسدی ). سبوی سرفراخ . (صحاح الفرس ). غولین . (از لغت فرس اسدی ذیل ماده ٔ غولین ) : عشقش به دودستی آب می دادوز کوره ٔ عشق تاب می داد. نظامی .|| دودسته . بازه . چوبدستی . (یادد...
-
کازرونی
لغتنامه دهخدا
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی در روزیکشنبه پانزدهم رمضان سال 532 هَ . ق . در شمال کازرون در خانه ای که پس از مرگ پدر به برادرش حسین بن شهریار رسید زاده شد. پدر و مادرش ،هر دو، اسلام آورده بودند. جدش که زادانفرخ نام داشت و...
-
درآمدن
لغتنامه دهخدا
درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . ان...