کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجبور بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مجبور کردن
لغتنامه دهخدا
مجبور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن . داشتن به ... واداشتن به . به ستم داشتن بر کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
علفصة
لغتنامه دهخدا
علفصة. [ ع َ ف َ ص َ ] (ع مص ) درشتی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مجبور کردن و واداشتن . (از اقرب الموارد). || پیچاندن کسی را در کشتی با وجود عاجز بودن از او. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابویحیی الزُهْری العوفی . از احفاد عبدالرحمن بن عوف . فقیه مالکی و ازقضاة بود. اهل مکه بود و به بغداد آمد. مأمون مسندقضای مصر را به وی واگذار کرد (217 هَ . ق .) و هنگامی که مجادله بر سر قدیم یا حادث بودن قرآن...
-
ناگزیر شدن
لغتنامه دهخدا
ناگزیر شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچار شدن . مجبور شدن . درمانده و لاعلاج گشتن . رجوع به ناگزیر شود. || واجب شدن . لازم آمدن . ضرورت یافتن : کنون آفرین تو شد ناگزیربه ما هرکه هستیم برنا و پیر. فردوسی .چنین گفت با طوس گودرز پیرکه ما را کنون جنگ ...
-
مفعولی
لغتنامه دهخدا
مفعولی . [ م َ ] (حامص ) کرده شدگی . (ناظم الاطباء). مفعول بودن . حالت و چگونگی مفعول . انجام شدگی : تواند فاعل مجبور نادان که مفعولی کند دانا مخیر.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 183).مفعولی مفعول بدان فعل است که فاعل بدو رسد. (جامع الحکمتین ص 188).- حالت ...
-
پیسوتنس
لغتنامه دهخدا
پیسوتنس . [ ن ِ ] (اِخ ) نام والی لیدیه بعهد اردشیر اول هخامنشی . وی در زمان داریوش دوم هخامنشی بخیال استقلال افتاد و لیکون نام آتنی را با سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. داریوش تیسافرن را با دو تن دیگر برای دفع پیسوتنس فرستاد و این سردار پس از ور...
-
محنة
لغتنامه دهخدا
محنة. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) آزمایش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || بلیه . بلا. داهیه . آفت . فتنه . ج ، مِحَن . (منتهی الارب ). محنه . رجوع به محنت شود. || تحقیق و آزمودن عقیده ٔ قضاة و شهود و محدثین . نام عمل تفتیش و آزمودن عقیده ٔ قضات و شهود و مح...
-
استوارت
لغتنامه دهخدا
استوارت . [ اِ ] (اِخ ) نام خاندانی سلطنتی است که ابتدا در اسکاتلند و سپس در تمام جزیره ٔ بریتانیای کبیر فرمانروا بوده اند. جدّ اعلای این خاندان والتر نام داشت . این شخص در 1060 م . از طرف ملکم سوم سلطان اسکات در رأس حکومت و امارتی کوچک قرار گرفت . ...
-
مزدک
لغتنامه دهخدا
مزدک . [ م َ دَ ] (اِخ ) مژدک . مردی از نسا و گوینداز استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدک مردی به نام «زردشت بونده (بوندس )» پسر خرگان از مردم پسا (فسا)که مانوی بود آئینی به نام «دریست دین » پی افکند و مزدک که مرد عمل بوده این آئین را رواج داد. راجع ب...
-
مزه
لغتنامه دهخدا
مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی است که دریابند با قوه ٔچشائی . طَعب . انواع مزه ها عبارتند از: شیرین ، تلخ ،...
-
دلخواه
لغتنامه دهخدا
دلخواه . [ دِ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) که دل خواهد. دل خواسته . آنچه دل بخواهد. آنچه دل آرزو کند. هر چیزکه مطلوب باشد. خوب . مرغوب . (آنندراج ). نیکو. محبوب . پسندیده . دوست داشتنی . مورد پسند. آنچه بر مراد و خواهش دل باشد و هر چیزی که محبوب بود. (ناظ...
-
جاذبة
لغتنامه دهخدا
جاذبة. [ ذِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاذب . شتر کم شیر: ناقة جاذبه ؛ یعنی شترماده ٔ کم شیر. || کشنده . رباینده . (منتهی الارب ): بر مثال مغناطیس به جاذبه ٔ قهر ایشان رابخود کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). || برگرداننده ٔ چیزی از جای خودش . ج ، جِذ...
-
جامعه شناسی
لغتنامه دهخدا
جامعه شناسی . [ م ِ ع َ / ع ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت جامعه . معرفت الجوامع. آشنایی به احوال جامعه . و رجوع به جامعه شود. || در اصطلاح جامعه شناسان ، علمی که اوصاف کلی و عمومی جوامع حیوانی مخصوصاً جوامع انسانی را مطالعه میکند. (فلسفه ٔ علمی شاله ترج...