کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجبوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقهوری
لغتنامه دهخدا
مقهوری . [ م َ ] (حامص ) مقهور بودن . مقهورشدگی . شکست خوردگی : گفت می خواهم مجبوری و مقهوری تو به خلق بنمایم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). و رجوع به مقهور شود.
-
مجبور
لغتنامه دهخدا
مجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردنش ...