کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجاور 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نامجاور
لغتنامه دهخدا
نامجاور. [ م ُ وِ ] (ص مرکب ) غیرمجاور. که همسایه و همجوار نیست . مقابل مجاور. رجوع به مجاور شود.
-
هم خاک
لغتنامه دهخدا
هم خاک . [ هََ ] (ص مرکب ) همسایه . مجاور. هم سامان .
-
لاروی
لغتنامه دهخدا
لاروی . (اِخ ) (بحر...) دریای مجاور لار فارس .
-
هم مرز
لغتنامه دهخدا
هم مرز. [ هََ م َ ] (ص مرکب ) دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه .
-
مرغیان
لغتنامه دهخدا
مرغیان . [ م َ رَ ] (اِخ ) مَرَغی ها. مرقیان . فرقه ای مقیم نواحی مجاور الموت گویند مزدکی اصل اند.
-
هم جوار
لغتنامه دهخدا
هم جوار. [ هََ ج ِ / ج َ ] (ص مرکب ) همسایه و هموطن . (آنندراج ). مجاور: ممالک هم جوار؛ کشورهای همسایه . (یادداشت مؤلف ).
-
سیمتخت
لغتنامه دهخدا
سیمتخت . [ ت َ ] (اِخ ) ناحیتی است سردسیر بغایت و آبهای روان و مجاور صرام و با زرنگ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 144).
-
استابی
لغتنامه دهخدا
استابی . [ اِ ] (اِخ ) شهری از کَمپانی قدیم ، مجاور پُمپِئی که در 79 م . بر اثر آتشفشانی وِزوو منهدم شد.
-
ارمک
لغتنامه دهخدا
ارمک . [ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس . دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک .
-
پری کلا
لغتنامه دهخدا
پری کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های مجاور بارفروش (بابل ) مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 119).
-
عدنانیة
لغتنامه دهخدا
عدنانیة. [ ع َ نی ی َ ] (اِخ ) اراضی ... حجاز و نجدو اراضی مجاور آن از اواسط جزیرةالعرب و آنان را مضریه گویند و معدیه هم نامند. رجوع به قحطانیه شود.
-
هم سامان
لغتنامه دهخدا
هم سامان . [ هََ ] (ص مرکب ) هم خاک . هم مرز. دو تن که ملک زراعتی یا ملک حکمرانی آنان مجاور یکدیگر باشد. (ازیادداشتهای مؤلف ). شاهد برای این معنی یافت نشد.
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
-
باعو
لغتنامه دهخدا
باعو. (اِخ ) (رود...) نام رودی بجانب شرقی آمل و مجاور دهکده ٔ هند و کلا. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 70 شود.
-
پلرن
لغتنامه دهخدا
پلرن . [ پ ِ ل ِ رَ ] (اِخ ) کرسی بخشی از ایالت لوار سفلی ، در شهرستان سن نازر. مجاور رود لوار، دارای 2252 تن سکنه .