کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مث گاو نه من شیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گاو نه من شیر
لغتنامه دهخدا
گاو نه من شیر. [ وِ ن ُه ْ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (مثل ...). رجوع به گاو شود.
-
مایون
لغتنامه دهخدا
مایون . (اِخ ) ماده گاوی بود که فریدون را شیر می داد و او را برمایون هم می گویند.(برهان ) (ناظم الاطباء). نام گاو فریدون است . (آنندراج ) (انجمن آرا). گاوی که فریدون به شیر آن پرورده شد لیکن نام آن گاو برمایون است نه مایون . (فرهنگ رشیدی ). در شاهنام...
-
گاو خراس
لغتنامه دهخدا
گاو خراس . [ وِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که خراس بزور آن گردد. نظیر اسب خراس : در سفر ماه و سال چون نسناس لیک بر جای همچو گاو خراس . سنائی (سیرالعباد).خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته ای چو گاو خراس . سنائی .آن گاو خراس بین همه سال ...
-
برفین
لغتنامه دهخدا
برفین . [ ب َ ] (ص نسبی ) برفی .- شیر برفین ؛ آنچه بشکل شیر از برف سازند : شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم . خاقانی .- کوه برفین ؛ توده ٔ عظیم برف همانند کوه .- || همانند کوه برف در فربهی و سپیدی : تنش چون کوه...
-
گاو عنبر
لغتنامه دهخدا
گاو عنبر. [ وِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم الجثه ٔ دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله ٔ او است . (از آنندراج ) (از غیاث ). کاشالوت ، ماهی عنبر، باله ٔ لطمیه ، گاو بحری .قال الزمخشری سمعت ُ ناساً من اهل مکة یق...
-
گنده دهان
لغتنامه دهخدا
گنده دهان . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) گنده دهن . آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهة : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی .از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ . سوزنی .زنخ چو پشت پ...
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص ...
-
فرفور
لغتنامه دهخدا
فرفور. [ ف ُ ] (ع اِ) ینبوت . (منتهی الارب ). سویق من ثمر ینبوت .(اقرب الموارد). || کودک جوان . || شتر فربه . || گنجشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب ). || مرغی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بچه ...
-
رضاع
لغتنامه دهخدا
رضاع . [ رِ ] (ع مص ) مراضعة. (یادداشت مؤلف ). مصدر به معنی مراضعه است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بچه را به دایه دادن . (از ناظم الاطباء). شیر دادن زن باردار کودک را. شیر دادن کودک خود با کودک دیگر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رج...
-
گاودوش
لغتنامه دهخدا
گاودوش . (اِ مرکب ) ظرفی باشد سر آن گشاده و بُن آن تنگ که شیر گاومیش و گاو در آن دوشند و آن را به عربی علبه و محلب خوانند. و طغار دیواره ٔ بلندی را نیز گفته اند که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد . گاودوشه . (برهان ). ظرفی است که آنرا دوشه نیز گف...
-
ضرع
لغتنامه دهخدا
ضرع . [ض َ ] (ع اِ) پستان ، و هوللظلف و الخف او للشاة و البقر و نحوهما. ج ، ضروع . (منتهی الارب ). پستان گاو و گوسفند. (دهار). پستان اشتر. (مهذب الاسماء). پستان گاو و گوسفند و غزال و امثال آن . پستان شتر و گاو و گوسفند و مانند آن ، یا آنکه مخصوص بقر ...
-
ریش گاو
لغتنامه دهخدا
ریش گاو. [ ش ِ / ش ْ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مردم احمق و ابله و طامع و صاحب آمال و آرزوهای دور و دراز، مانند کسی که همه روزه صبح از خانه ٔ خود به درآید به امید اینکه در راه گنجی یابد و چنین و چنان کند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجم...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیاد دمشقی . از زهیربن محمد از نافع از ابن عمر روایت می کند که : رد سه چیز سزاوار نیست : شیر و روغن و مخده . رؤیانی در مسندش از عباس بن محمد روایت می کند که گفت : ابوالربیع سلیمان بن داودبن رشیدالختلی این قول را برای ما حدیث...
-
خرگواز
لغتنامه دهخدا
خرگواز. [ خ َگ ُ / گ َ ] (اِ مرکب ) چوبی که خر و گاو را بدان رانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). چوب سیخ داری که بدان خر و گاو را رانند. (یادداشت بخط مؤلف ). گواز که بدان خر رانند. (یادداشت بخط مؤلف ). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : این کلمه از «...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...