کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مث سنگ پای قزوین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پاشنه سنگ
لغتنامه دهخدا
پاشنه سنگ . [ ن َ / ن ِ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ سیاه متخلخل ، ستردن و پاک کردن پای را از شوخ . سنگ پای خار. (منتهی الارب ). سنگ پا. نشفه . سنگ پاشنه .
-
پای در سنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
پای در سنگ آمدن . [دَ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پای بسنگ آمدن . پای بسنگ خوردن . برخوردن به مانعی سخت . نومید شدن : به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی .ابوعلی حسین مروزی .
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وَ ق َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن پای کسی از زمین درشت و سنگ . (منتهی الارب ). دردمند شدن پای از درشتی زمین . (تاج المصادر بیهقی ). || سوده و تنگ شدن پای و سم از سنگ و از زمین درشت . (منتهی الارب ). سوده شدن پای از رفتن در راه درشت و سنگلاخ . || ...
-
نسفة
لغتنامه دهخدا
نسفة. [ ن َ / ن ُ / ن ِ ف َ / ن َ س َ ف َ ] (ع اِ) سنگ پای خوار یا سنگ سیاه سوخته . و الصواب بالشین [ نشفة ] أو لغتان . (منتهی الارب ). سنگ پای . سنگ سیاه سوخته ای که بدان کف پای را پاک کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نِسَف ، نُسَف ، نُس...
-
نشفة
لغتنامه دهخدا
نشفة. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) لته پاره ای که بدان آب باران گرفته در آوند افشارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پارچه ای که بدان آب باران را گرفته در آوندی فشار دهند. (ناظم الاطباء). کهنه پاره ای که در تنشیف آب استعمال شود. (از المنجد). نَش...
-
نسیفة
لغتنامه دهخدا
نسیفة. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) نسفة. (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (المنجد). سنگ پای خار. (آنندراج ). سنگ پای . سنگ سیاه سوخته . (از ناظم الاطباء). رجوع به نسفة شود. ج ، نساف ، نسف .
-
پای سنگ
لغتنامه دهخدا
پای سنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) معیار. (مهذب الاسماء). || آنچه برای تساوی دو کفه در ترازو نهند. (فرهنگ رشیدی ). پارسنگ : لیک در میزان حلمت کم بود ازپای سنگ . کاتبی (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به پاسنگ و پارسنگ شود.
-
پای خار
لغتنامه دهخدا
پای خار. (اِ مرکب ) سنگ پا. نُسفه . نشفه . (منتهی الارب ). و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند.
-
سنگ لخشان
لغتنامه دهخدا
سنگ لخشان . [ س َ گ ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) سنگی صافی که پای مردم بر آن بلغزد. (آنندراج ): کرتوم ؛ سنگ لخشان تابان درشت . (منتهی الارب ).
-
پاخاره
لغتنامه دهخدا
پاخاره .[ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که شوخ پای بدان سترند. سنگ پا: قیشور؛ سنگ پاخاره . (بحر الجواهر).
-
پای بر سنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
پای بر سنگ آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیش آمدن مخاطره ای باشد. (برهان ). عائق ومانعی صعب ، املی را بدل به یأس کردن . نومید شدن .
-
نشفة
لغتنامه دهخدا
نشفة. [ ن َ ش َف َ ] (ع اِ) سنگ سیاه سوخته . سنگ پای خار. نُشفَة. نَشفَة. نِشفَة. (منتهی الارب ). رجوع به نَشفَة شود.
-
سنگ سم
لغتنامه دهخدا
سنگ سم . [ س َ س ُ ] (ص مرکب )که سم او از زفتی و سختی چون سنگ باشد : پس پای او شد که بنددش دُم خروشان شد آن باره ٔ سنگ سم .فردوسی .
-
گل قزوین
لغتنامه دهخدا
گل قزوین . [ گ ِ ل ِ ق َزْ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) گلی که آنرا زنان آبستن خورند. (مؤلف ). یا گل بطانه و گرد سنگی است که نقاشان آنرا در بنا و نقاشی به کار برند و از نوع سنگ سیلیسی است . (مؤلف ).
-
صخرة
لغتنامه دهخدا
صخرة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) سنگ بزرگ سخت . (منتهی الارب ). سنگ بزرگ و سخت . (مهذب الاسماء). سنگ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سنگ بزرگ . (غیاث اللغات ). خرسنگ . تخته سنگ . گران سنگ . رضمة جلمد. لر : چو کوشم نهم بر سر سدره پای چو خواهم کنم در دل صخره جای .ن...