کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثل آب دهن مرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تأکید مثل
لغتنامه دهخدا
تأکید مثل . [ ت َءْ دِ م َ ث َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از جهات توصیف مسندالیه تأکید مثل است چون :«امس الدابر» و «نفحة واحدة» و مثل این شعر سعدی :آتش سوزان نکند با سپندآنچه کند دود دل مستمند.رجوع به هنجار گفتار نصراﷲ تقوی ص 44 و رجوع به تأکی...
-
مثل راندن
لغتنامه دهخدا
مثل راندن . [ م َ ث َ دَ ] (مص مرکب ) مثل آوردن . مثل زدن . مثل ذکر کردن . مثل نقل کردن : راند خواهم ز گفته هات مثل گفت خواهم ز کرده هات سمر. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 214).رجوع به مثل زدن شود.
-
مثل گشتن
لغتنامه دهخدا
مثل گشتن . [ م َ ث َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مَثَل ِ سایر شدن : و او تیغ بیرون کشید و همی زد تا بکشتش پس گفت : «خذ من جذع مااعطاک » و این سخن مثل گشت در عرب . (مجمل التواریخ والقصص ص 174). || مشهور شدن . شهرت یافتن در صفتی : تویی کز نسل شاهان سرفرازی مث...
-
مثل نهادن
لغتنامه دهخدا
مثل نهادن . [ م َ ث َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مانند کردن . تشبیه کردن : مه بکاهد کزودو هفته گذشت عمر را جز به مه مثل منهید.خاقانی .
-
مثل آوردن
لغتنامه دهخدا
مثل آوردن . [ م َ ث َ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) مثل زدن . مثل ذکر کردن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثل نقل کردن : تمثیل ،مثل آوردن . (منتهی الارب ). و رجوع به مثل زدن شود.
-
بی مثل
لغتنامه دهخدا
بی مثل . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مثل «عربی ») بی مانند و بی شبه و بی نظیر. (ناظم الاطباء). بی جفت . بی همتا. بی شبه . بی بدیل : مروارید بی مثل ؛ در یتیم . (یادداشت مؤلف ) : سپاس از خداوند بی مثل بیچون که با طالع سعد و با بخت میمون . سوزنی .چنانک...
-
جستوجو در متن
-
تهو
لغتنامه دهخدا
تهو. [ ت ُ ] (اِ) به معنی تفو است که آب دهن و آب دهن انداختن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). انداختن آب دهن باشد و آن را تفو نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آب دهن که تفو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). تفو و تف و آب دهن و ته . (ناظم الاطباء). ...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ُه ْ ] (اِ) تفو را گویند که آب دهن است و آب دهن انداختن را هم گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ). تف و آب دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به تف و تفو شود.
-
روال
لغتنامه دهخدا
روال . [ رُ ] (ع اِ) آب دهن ستور. (منتهی الارب ). آب دهن ، و ابن سیده گوید آب دهن چهارپایان . (از اقرب الموارد). راؤول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود.- روال رائل ؛ مبالغه است . (اقرب الموارد).
-
آب مرده
لغتنامه دهخدا
آب مرده . [ ب ِ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب راکد.
-
راؤول
لغتنامه دهخدا
راؤول . [ ئو ] (ع اِ) رائول . زیادتی دندانهای ستور. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کف دهن ستور. (از اقرب الموارد). کف دهن اسب . (ناظم الاطباء). || آب دهن اسب . (ناظم الاطباء).
-
تینه
لغتنامه دهخدا
تینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آب دهن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آب دهن و تف . || تار عنکبوت . (ناظم الاطباء).
-
کروع
لغتنامه دهخدا
کروع . [ ک ُ ] (ع مص ) دهن در آب نهادن در آب خوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کرع . به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن . (منتهی الارب ). گردن بسوی آب کشیدن و با دهن نوشیدن از موضعش بدون نوشیدن با دست یا با ظرف . یقال : اکرع فی هذا الاناء ...
-
رؤال
لغتنامه دهخدا
رؤال . [ رُ آ ] (ع اِ)آب دهن اسب یا کف دهن آن . (منتهی الارب ). آب دهن چهارپایان . (از اقرب الموارد). رُوال . راؤول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رُوال و راؤول شود.