کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثلة
لغتنامه دهخدا
مثلة. [ م َ ث ُ ل َ / م َ ل َ ] (ع اِ) عقوبت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط). || کاری که بدان عبرت گیرند. ج ، مثولات ، مَثُلات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عذابی که در قرون گذشته...
-
مثلة
لغتنامه دهخدا
مثلة. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) عقوبت کردن و عبرت دیگران گردانیدن . مَثل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || گوش و بینی بریدن . (منتهی الارب ). و رجوع به مثله شود. || گوش و بینی بریدگی ، اسم مصدر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ا...
-
واژههای مشابه
-
مثله
لغتنامه دهخدا
مثله . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، مص ) گوش و بینی بریدن . (غیاث ) (آنندراج ) : اما بباید دانست که مردمان از شما ترسیده شده اند بدانچه رفته است تا این غایت به جاهای دیگر از غارت و مثله و کشتن و گردن زدن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563). در آن کس نگاه کرد ک...
-
مثله شدن
لغتنامه دهخدا
مثله شدن . [ م ُ ل َ / ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوش و بینی بریده شدن : نعوذ باﷲ اگر زان یکی شود مثله ز حرص حمله بود همچو جعفر طیار. ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 277).اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی . (کل...
-
مثله کردن
لغتنامه دهخدا
مثله کردن .[ م ُ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بریدن گوش و بینی یا چیزی دیگر از اطراف تن . بریدن عضوی از اعضای تن کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر خداوند به خراسان نرود و ترکمانان یک ناحیت بگیرند یک ناحیت نه اگر یک دیه بگیرند و آن کنند که عا...
-
مثله گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مثله گردانیدن . [ م ُ ل َ / ل ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مثله کردن : مثله گردانیدن این عورت چرا روا داشتی . (کلیله و دمنه ). بعضی از آن طایفه بگریختند و با خدمت عضدالدوله آمدند والیسع بدین سبب در حق بقایای قوم بدگمان شد و همه را مثله گردانید. (ترجمه ٔ تار...
-
واژههای همآوا
-
مثلط
لغتنامه دهخدا
مثلط. [ م َ ل َ ] (ع اِ) مخرج ریخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). محل خروج ریخ پیل . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
-
مسلط
لغتنامه دهخدا
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) برگماشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شخصی که او را بر کسی گماشته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). دارای تسلط. زورآور. غالب . حاکم فرمانروا. (ناظم الاطباء). مشرف . فائق . سوار بر کار. مستولی . صاحب سلطه . چیر. چیره . (یا...
-
مسلط
لغتنامه دهخدا
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) برگمارنده کسی را بر کسی . || مجازاً به معنی غالب و زورآور. (آنندراج ) (غیاث ).
-
مسلة
لغتنامه دهخدا
مسلة. [ م ِ س َل ْ ل َ ] (ع اِ) مسله . سوزن کلان . ج ، مسلاّ ت ، مَسال ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوزن جوال دوزی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوال دوز. (دهار) (زمخشری ): مطارحة؛ مسلة بر یکدیگر افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || ستون عظیم و مرتف...
-
مصلت
لغتنامه دهخدا
مصلت . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد رسا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد رسای در امور. ج ، مصالت . (ناظم الاطباء).
-
مصلت
لغتنامه دهخدا
مصلت . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) شمشیر از نیام برکشیده . (ناظم الاطباء). شمشیر آهیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیر برهنه . (مهذب الاسماء).
-
مصلت
لغتنامه دهخدا
مصلت . [ م ُ ل ِ ](ع ص ) آنکه شمشیر از نیام برمی کشد. (ناظم الاطباء).