کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مثلاً
لغتنامه دهخدا
مثلاً. [ م َ ث َ لَن ْ ] (ع ق ) بطور مثال و تمثیل . (ناظم الاطباء). فی المثل . بمثل . از برای مثل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل : و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه ٔ پرگار باشد دکه ٔ انباشته برآورده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138). اگر...
-
واژههای همآوا
-
مثلاً
لغتنامه دهخدا
مثلاً. [ م َ ث َ لَن ْ ] (ع ق ) بطور مثال و تمثیل . (ناظم الاطباء). فی المثل . بمثل . از برای مثل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل : و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه ٔ پرگار باشد دکه ٔ انباشته برآورده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138). اگر...
-
مثلع
لغتنامه دهخدا
مثلع. [ م ُ ث َل ْ ل َ ] (ع ص ) غوره ٔ خرما که از نخل بیفتد و بکفد، یا صواب به غین معجمه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشه ٔ خرما کفیده ٔ از درخت افتاده . مُثَلَّع. (ناظم الاطباء).کفیده از غوره ٔ خرما و جز آن . (از اقرب الموارد).
-
مسلع
لغتنامه دهخدا
مسلع. [ م ِ ل َ ] (ع ص ،اِ) دلیل و راهنما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مسلع
لغتنامه دهخدا
مسلع. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سَلَعبسته . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد): بقر مسلع؛ گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عُشَر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کا...
-
مسلع
لغتنامه دهخدا
مسلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) دارای سلعة. (اقرب الموارد). کسی که او را سلعة و شکستگی سر عارض شده باشد. رجوع به سلعة شود.
-
مصلا
لغتنامه دهخدا
مصلا. [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) مصلی . نام جائی در شیراز که آرامگاه حافظ در آن است . رجوع به مصلی شود.
-
مصلا
لغتنامه دهخدا
مصلا. [ م ُ ص َل ْ لا ] (ع اِ) مصلی . نمازگاه و جای نماز. (ناظم الاطباء). جای نماز. (غیاث ) مطلق جای نماز. (آنندراج ). مسجد. (ناظم الاطباء) : چون که اسلام مَنَت یاد آیداز مصلام به زنار کشی . عطار. || حصیر و بوریایی که بر آن نماز میخوانند.(ناظم الاطبا...
-
جستوجو در متن
-
بالمثل
لغتنامه دهخدا
بالمثل .[ بِل ْ م َ ث َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مثل ) فی المثل . مثلاً. اینطور. بطور مثال . و رجوع به مثل شود.
-
عرق آور
لغتنامه دهخدا
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مُعِّرق .
-
غراسة
لغتنامه دهخدا
غراسة. [ غ ِ س َ ] (ع مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غراس . غروس . (دزی ذیل غرس ).
-
رگه رگه
لغتنامه دهخدا
رگه رگه . [ رَ گ َ / گ ِ رَگ َ / گ ِ ] (ق مرکب ) رشته های نازک از یک جنس در جنسی دیگر، مثلاً گویند: «خلط سینه اش رگه رگه خون دارد».
-
اداء کامل
لغتنامه دهخدا
اداء کامل . [ اَ ءِ م ِ ] (ترکیب وصفی ) بجاآوردن کاریست بطریقی که امر شده است ، مثلاً کسی امام را درک کرده و نماز هم بخواند. (تعریفات جرجانی ).