کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م َ ] (ع مص ) ایستادن و به خدمت ایستادن . || به زمین چسبیدن . مثول . از اضداد است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || از جای خود افتادن . مثول . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زایل شدن از موضع خود. (از ناظم الاطباء). || تشبیه ...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م َ ث َ ] (ع اِ) مانند. همتا. ج ، امثال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبه . نظیر. (از اقرب الموارد). همتا. (ناظم الاطباء) : چون دل از دست بدادی مثل کره ٔ توسن نتوان بازگرفتن به همه خلق عنانش . سعدی .- مثل اعلی ؛ نمونه ٔ عالی . نمونه ٔ بارز. ص...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عجل ، پادشاهی بود یمن را. (منتهی الارب ). نام پادشاهی از یمن . (ناظم الاطباء).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (ع اِ) مانند. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).شبه و نظیر و مانند. قوله تعالی : لیس کمثله شی ٔ ؛ ای لیس کصفة تعریفه شی ٔ و گفته اند مثل بر سه وجه استعمال می شود: به معنی تشبیه و به معنی نفس شی ٔ و ذات آن و به معنی زائده...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ُ ] (اِخ ) موضعی است به فلح و آن را رحی المثل نیز نامند. (منتهی الارب ).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مثال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثال شود.
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ُ ث ِل ل ] (ع ص ) بسیارثَلَّة گردیده .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که دارای رمه ای بزرگ از گوسپند و بز و میش باشد. (ناظم الاطباء).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل .[ م ُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ مثال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مثال شود. || اصنام عقلیه . طلسمات عقلیه . امثله ٔ علیا. ارباب انواع . صواحب الطلسمات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مثل اصنام حیوانیه ؛ در فلسفه ٔ اشراق مراد ر...
-
واژههای مشابه
-
تأکید مثل
لغتنامه دهخدا
تأکید مثل . [ ت َءْ دِ م َ ث َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از جهات توصیف مسندالیه تأکید مثل است چون :«امس الدابر» و «نفحة واحدة» و مثل این شعر سعدی :آتش سوزان نکند با سپندآنچه کند دود دل مستمند.رجوع به هنجار گفتار نصراﷲ تقوی ص 44 و رجوع به تأکی...
-
مثل راندن
لغتنامه دهخدا
مثل راندن . [ م َ ث َ دَ ] (مص مرکب ) مثل آوردن . مثل زدن . مثل ذکر کردن . مثل نقل کردن : راند خواهم ز گفته هات مثل گفت خواهم ز کرده هات سمر. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 214).رجوع به مثل زدن شود.
-
مثل زدن
لغتنامه دهخدا
مثل زدن . [ م َ ث َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تمثل . داستان زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلبی را به عنوان مثل بیان کردن . مثل آوردن . مثل نقل کردن : مثل زنند که جوینده ٔ خطر بی حزم به آرزوی خطر در شود به چشم خطر. عنصری .مثل زنند که را سر بزرگ درد بزر...
-
مثل شدن
لغتنامه دهخدا
مثل شدن . [ م َ ث َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (آنندراج ). شهرت یافتن در صفتی : شد مثل در خام طبعی آن گدااو از این خواهش نمی آمد جدا. مولوی .ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونریزش کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد. صائب (از آنندراج ).|| مورد م...
-
مثل گشتن
لغتنامه دهخدا
مثل گشتن . [ م َ ث َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مَثَل ِ سایر شدن : و او تیغ بیرون کشید و همی زد تا بکشتش پس گفت : «خذ من جذع مااعطاک » و این سخن مثل گشت در عرب . (مجمل التواریخ والقصص ص 174). || مشهور شدن . شهرت یافتن در صفتی : تویی کز نسل شاهان سرفرازی مث...
-
مثل نهادن
لغتنامه دهخدا
مثل نهادن . [ م َ ث َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مانند کردن . تشبیه کردن : مه بکاهد کزودو هفته گذشت عمر را جز به مه مثل منهید.خاقانی .