کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متکاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متکاء
لغتنامه دهخدا
متکاء. [ م َ ] (ع ص ) زن ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از بحر الجواهر). || زن که هر دو راهش یکی شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زن که ضبط بول نتواند. (منتهی الار...
-
جستوجو در متن
-
اعتاد
لغتنامه دهخدا
اعتاد. [اِ ] (ع مص ) آماده کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهیا و آماده کردن برای روزی . (از اقرب الموارد). ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). بساختن . (المصادر زوزنی ): «و اعتدت لهن متکاء». (قرآن 31/12).
-
تکیه گه
لغتنامه دهخدا
تکیه گه . [ ت َ ی ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تکیه گاه . جای پشت دادن و تکیه کردن . محل تکیه . متکاء : صحراش باغ و زیر نهفتش دربر تختهاش تکیه گه حورا. ناصرخسرو.خواجه از باد تکیه گه کرده بالش از بالش پراکنده . خاقانی .بلکه تن عرش بالشی است مربعتکیه گه ...
-
متکا
لغتنامه دهخدا
متکا. [ م ُت ْ ت َ ] (ع اِ) (از «وک ء») تکیه گاه (غیاث ) (آنندراج ) (دهار). تکیه جای و تکیه گاه . (ناظم الاطباء). تکیه جای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . ج مُتَّکات . (اقرب الموارد). تکیه گاه . پشتی . آنچه بدو تکیه کنند. (یادداشت به خط مرحوم ده...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) عوفی در لباب الالباب گوید : ابوبکر احمد الجامجی الصاحب الکبیر علاءالملک ملک الامراء ضیاء الدولة و الدین و الوزراء، صاحب صدری که تیغ امارت و قلم وزارت در تصرف کف و بنان او بود و سیرابی کشت زار امل از قطرات باران احسان او....
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه ٔ کثرت چین و شکنج باشد که در پوست آن است که به این اسم موسوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عمیدالدین ، صاحب قصیده ٔ معروف اشکنوانیّه . وی از فضلاء عصر خود بود.و با امام فخر رازی معاصر...