کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متوقف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بازاستاد کردن
لغتنامه دهخدا
بازاستاد کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متوقف شدن . || منصرف شدن : به که در سوزنش میخواستم داداز آن تدبیر بازاستاد کردم .سوزنی .
-
گیر پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
گیر پیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) گیر پیدا کردن کاری در تداول عامه ؛ متوقف شدن آن عمل و کار است در سیر و انجام یافتن آن . (از یادداشت به خط مؤلف ). به مانع برخوردن کار.
-
بند آوردن
لغتنامه دهخدا
بند آوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) متوقف ساختن (آب ، خون ، نفس و غیره ). (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). بازداشتن . قطع کردن . جلوگیری نمودن . بند آوردن آب ، خون و راه .|| گرفتار کردن . مقید ساختن . اسیر کردن .
-
موقوف ساختن
لغتنامه دهخدا
موقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
-
درنگیدن
لغتنامه دهخدا
درنگیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درنگ کردن . ثبات و آرام ورزیدن . (برهان ). آرام گزیدن . ثبات ورزیدن . (آنندراج ). ثابت ماندن . (ناظم الاطباء). || تأخیر کردن . (برهان ). دیری کردن . (ناظم الاطباء). || توقف کردن . ماندن . متوقف شدن . (ناظم الاطباء). || آ...
-
در جا زدن
لغتنامه دهخدا
در جا زدن .[ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) در (اصطلاح نظامی ) در مشق سربازان متوقف پایها را چون رونده ای به زمین کوفتن . ایستاده و متوقف پایها را به نوبت چون رونده ای برداشتن و بازنهادن . ایستاده و بی رفتن پایها را چون رونده ای یکی را برداشتن و یکی را نهادن ...
-
میخ کوب کردن
لغتنامه دهخدا
میخ کوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میخ کردن . میخ کوفتن به جایی . توتید. به میخ دوختن . میخ زدن . با میخ استوار کردن . (از یادداشت مؤلف ). سر قوطی یا جعبه ای را با میخ استوار کردن : قوطیها تراشیده پرعسل کرده است و سر آنها را میخکوب کرده و مهر نمود...
-
ایستاداندن
لغتنامه دهخدا
ایستاداندن . [ دَ ] (مص ) متوقف کردن . نگاه داشتن . برپا داشتن : صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند را ایستاداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101).
-
لنگ کردن
لغتنامه دهخدا
لنگ کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعرج کردن . اعراج . (تاج المصادر بیهقی ). پای کسی را شکستن یا بریدن یا خشک کردن . به صدمتی یا به ضربتی پای او را از کار انداختن : پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ . مولوی . || برجای مان...
-
دوبله
لغتنامه دهخدا
دوبله . [ ل ِ ] (فرانسوی ، ص ) دوبرابر. مکرر. مضاعف .- دوبله ایستادن ؛ در اصطلاح رانندگی ، متوقف ساختن وسیله ٔ نقلیه ای در جنب وسیله ٔ نقلیه ٔ دیگر در کنار خیابان و قسمتی از راه عبور وسائط نقلیه را سد کردن .|| (اِ) عمل تغییر دادن مکالمه ٔ فیلمی از ز...
-
استانیدن
لغتنامه دهخدا
استانیدن . [ اِ دَ ] (مص ) گرفتن . (آنندراج ). ستاندن . استاندن . || بازداشتن . (برهان ) (سروری ) (رشیدی ). || منع رفتن کردن . (برهان ). متوقف ساختن : مرکب استانید و پس آواز دادآن پیام وآن تحیت باز داد.مولوی (در داستان تاجر و طوطی ).
-
عنان گران کردن
لغتنامه دهخدا
عنان گران کردن . [ ع ِ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استادن و متوقف کردن اسب . (آنندراج ). ایستادن سوار. (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). عنان کشیدن : پس کرد عنان گران چو مرکزفرمود سبک خطاب موجز. خاقانی (از آنندراج ). || آهسته راندن . (امثال و حکم دهخدا) ...
-
ارساء
لغتنامه دهخدا
ارساء. [ اِ ] (ع مص ) ایستادن بر جای . استوار شدن . (منتهی الأرب ). || استوار کردن : و الجبال ارسیها (قرآن 32/79)؛ و کوهها را استوار کرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 467). || بجای بداشتن . (تاج المصادربیهقی ). بر جای بداشتن . (زوزنی ). ثابت کردن...
-
ایستانیدن
لغتنامه دهخدا
ایستانیدن . [ دَ ] (مص ) استانیدن . به ایستادن واداشتن .وادار کردن به قیام . (فرهنگ فارسی معین ). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن . (ناظم الاطباء) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525) || متوقف کردن . (فرهنگ فارس...
-
موقوف کردن
لغتنامه دهخدا
موقوف کردن . [ م َ / مُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک کردن و برطرف کردن . (ناظم الاطباء). || ایستانیدن . واایستانیدن . به ایستادن داشتن . متوقف ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || بازایستانیدن . بازداشتن . بازداشت کردن . توقیف کردن . تحت نظر گرفتن وزندانی ساخ...