کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متوطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متوطن
لغتنامه دهخدا
متوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
-
متوطن
لغتنامه دهخدا
متوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود...
-
جستوجو در متن
-
ابن نتیمان
لغتنامه دهخدا
ابن نتیمان . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) شرف الدوله سلیمان همدانی متوطن اربل . شاعرو ادیب عرب . وفات او به سال 686 هَ . ق . بوده است .
-
ابن یونش
لغتنامه دهخدا
ابن یونش . [ اِ ن ُ ن ُ ] (اِخ ) علی بن قاسم بن یونش اشبیلی اندلسی نحوی ، متوطن به دمشق . او راست : شرح کتاب الجمل . وفات او به سال 605 هَ . ق . بوده است .
-
زهرة
لغتنامه دهخدا
زهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
علی شاه
لغتنامه دهخدا
علی شاه . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین اکبرآبادی هندی . مشهور به آرزو و ملقب به سراج الدین .شاعر ایرانی متوطن در هند. رجوع به علی آرزو شود.
-
فوتیدن
لغتنامه دهخدا
فوتیدن . [ ف َ / فُو دَ ] (مص جعلی ) فوت کردن و درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : و ایشان در بَلْده ٔ سمرقند متوطن شد، اینجا فوتیده اند. (رساله ٔ قندیه ). رجوع به فوت ، فوت شدن ، فوت کردن و فوت گردیدن شود.
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای اصفهان است در عهد محمدشاه . به هندوستان رفت و در دهلی متوطن شد. این بیت او راست :به عزم گریه نشستم به رهگذار کسی که بر رهش ننشیند دگر غبار کسی .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
مستکن
لغتنامه دهخدا
مستکن . [ م ُ ت َ ک َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکنان . || ساکن . متوطن : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن .منوچهری .
-
کبودرآهنگ
لغتنامه دهخدا
کبودرآهنگ . [ ک َ دَ هََ ] (اِخ ) نام یکی از قرای همدان است و طائفه ٔ جلیله ٔ حاجی لر قراقوزلو در آن متمکن و متوطن اند و فخرالمحققین حاجی محمد جعفر، متخلص به مجذوب صاحب مراحل السالکین و غیره از آنجا بوده و در سنه ٔ 1238 هَ . ق . در حوالی مرقد سید حمز...
-
هاشم بیگ
لغتنامه دهخدا
هاشم بیگ . [ش ِ ب ِ ] (اِخ ) فزونی استرآبادی . مؤلف کتاب بحیره وشاعر معروف ایرانی ، متوطن در هند در قرن یازدهم هجری که ساقی نامه ای به نام شاه عباس صفوی و در مدح وی سروده است . در شعر فزونی تخلص میکرد. (تذکره ٔ میخانه چ گلچین معانی ص 674). رجوع به ف...
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِخ ) سراج الدین علی شاه . شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات 1169 هَ . ق . مؤلف تذکره ٔ موسوم به تحفةالنفائس ، معروف به تذکره ٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و شرح اسکندرنامه ٔ نظامی و غیره .
-
ابن مؤمل
لغتنامه دهخدا
ابن مؤمل . [ اِ ن ُ م ُ ءَم ْ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن صاعدبن هبةاﷲبن المؤمل الحظیری نصرانی طبیب . اصل وی از حظیره است و به بغداد متوطن گشت . او را در خدمت ناصر باﷲ خلیفه مقامی بزرگ بود. او راست : کتابی موسوم به الصفوه که منتخباتی ازطب نظری و عملی است...
-
حصکفی دیاربکری
لغتنامه دهخدا
حصکفی دیاربکری . [ ح َ ک َ فی ِ ب َ ] (اِخ ) یحیی بن سلامةبن حسین (459 - 551 هَ . ق .). کاتب و شاعر در حصن کیفا متولد شد و در بغداد آموخت و بمیارفارقین متوطن گشت . دیوان رسائل و دیوان شعر دارد. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 1149).