کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متورم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متورم
لغتنامه دهخدا
متورم . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آماسنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).آماسیده . ورم کرده و برآمده و بادکرده . (ناظم الاطباء). آماسیده . آماهیده . خاسته . منتفخ . برآماهیده . بادکرده . برآماسیده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
تتردن
لغتنامه دهخدا
تتردن . [ ت ِ رُ دُ ](اِ) نوعی ماهی که شکم آن برجسته و متورم است و در آبهای گرم زندگی میکند.
-
احطیطاء
لغتنامه دهخدا
احطیطاء. [ اِ ] (ع مص ) برآماسیدن . منتفخ گردیدن . (منتهی الارب ). ورم کردن . متورم شدن . باد کردن . آماهیدن .
-
برآماسانیدن
لغتنامه دهخدا
برآماسانیدن .[ ب َ دَ ] (مص مرکب ) متعدی برآماسیدن . برآماهانیدن .متورم ساختن . رجوع به برآماسیدن و آماسانیدن شود.
-
برآماهیده
لغتنامه دهخدا
برآماهیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب )متورم . برآماسیده . آماسیده . رجوع به آماسیده شود.
-
خیز افتادن
لغتنامه دهخدا
خیز افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) ورم کردن . آماس کردن . آماه کردن . متورم شدن . خیزآوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
آماسیده
لغتنامه دهخدا
آماسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) متوَرّم . منتفخ . متهبج . آماهیده . بادکرده . ورم کرده . پُف کرده . برآماسیده . تمیده : باثعالشفه ؛ آماسیده لب . (ربنجنی ).
-
درجرج
لغتنامه دهخدا
درجرج . [ دُ رُ رُ ] (ع اِ) جانورکی است سرخ سیاه ، و گویند آن زهری است و هر کس آنرا خورد، مثانه ٔ او زخم گردد و قضیب و عانه و زهار او متورم شود. (از منتهی الارب ).
-
مهبجة
لغتنامه دهخدا
مهبجة. [ م ُهََ ب ْ ب ِ ج َ ] (ع ص ) آماسیده . ورم کرده . بادکرده .- ادویه ٔ مهبجه ؛ داروهای متورم کننده و محرک و سوزاننده .
-
متخزب
لغتنامه دهخدا
متخزب . [ م ُ ت َ خ َزْ زِ ] (ع ص ) آماس کرده و تهبج کرده . (آنندراج ). آماسیده و متورم و فربه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزب شود.
-
بادآلو
لغتنامه دهخدا
بادآلو. (ن مف مرکب ) در تداول عوام ،متورم . ورم کرده . بادکرده . پف کرده . باورم . دارای آماس : چشمهای بادآلو. ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده .
-
برآماسیده
لغتنامه دهخدا
برآماسیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) متورم . رجل خبزون ، مرد برآماسیده روی . (منتهی الارب ). رجوع به آماسیده شود.
-
پرباد
لغتنامه دهخدا
پرباد. [ پ ُ ] (ص مرکب ) مُتورّم . نفخ کرده . دمیده . || متکبر. پرادعا: کلّه پرباد. || پر از خودستائی : یکی نامه بنوشت پرباد و دَم سخن گفت هرگونه از بیش و کم . فردوسی .- پرباد شدن ، پرباد گشتن ؛ متکبر و مغرور شدن . (غیاث اللغات ).
-
وارم
لغتنامه دهخدا
وارم . [ رِ ] (ع ص ) باد کرده از مرض . ورم کرده ازبیماری . (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده . (ناظم الاطباء). پف کرده . ورم کرده . متورم . || آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه . (از تاج العروس ).