کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متواری شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
متواری گونه
لغتنامه دهخدا
متواری گونه . [ م ُ ت َ ن َ /ن ِ / م ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در حال تواری . کسی که تقریباً بحال تواری است . نهان گونه . همانند کسی که در اختفا بسر می برد. متواری وار : لشکر غور را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات چون متواری گونه همی گشتم به سبب ...
-
متواری وار
لغتنامه دهخدا
متواری وار. [ م ُ ت َ / م ُ ] (ص مرکب ) متواری گونه : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یکی پیرهن زورقئی طرفه به سراز سر کوی فرودآمد متواری وارکرده از غایت دلتنگی از اینگونه خطر. سنائی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
شیات
لغتنامه دهخدا
شیات . (ع اِ) ج ِ شیه ، از «وشی » بمعنی نشان و رنگ لب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد. (منتهی الارب ) : مشکل است از دیده ٔ رای تو متواری شدن در مثل چهره فروشویند اجسام از شیات .اثیر اخسیکتی .
-
ابن قیس الرقیات
لغتنامه دهخدا
ابن قیس الرقیات . [ اِ ن ُ ق َ سِرْ رُ ق َی ْ یا ] (اِخ ) عبیداﷲبن قیس قرشی . شاعری معاصر خلفای بنی امیه . او به اول ازجمله ٔعبداﷲبن زبیر بود و پس از کشته شدن کسان او و مصعب بن زبیر در واقعه ٔ حرّه چندی متواری زیست و سپس به امویان پیوست . دیوان او را...
-
زب
لغتنامه دهخدا
زب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب . و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت )، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانن...
-
پنهان
لغتنامه دهخدا
پنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . در سرّ. س...
-
مخفی
لغتنامه دهخدا
مخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد. (گلستان ). از خارج در مخفی بتحقیق اح...
-
منطوی
لغتنامه دهخدا
منطوی . [ م ُ طَ ] (ع ص )نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده . (غیاث ) (آنندراج ).پیچیده و نوردیده شده . (ناظم الاطباء). درهم نوردیده . درنوردیده . درنوشته . درپیچیده . به هم درپیچیده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینه ٔ یکدیگرمنطوی . (مرزبان نا...
-
ملبس
لغتنامه دهخدا
ملبس . [ م ُ ل َب ْ ب َ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان . مختلط و پوشیده . || مأخوذ از تازی ، لباس پوشیده و زینت یافته . (ناظم الاطباء). پوشیده . در بر کرده . جامه پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گلزار ملبس و ملمع شداز جامه ٔ ششتری و نیسانی . عثمان م...
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. (اِ) سوی . «سوی » پهلوی «سوک » (طرف ، جهت ) و «سوک » . (اشتقاق اللغة، هوبشمان ص 748). رجوع به نیبرگ ص 204 و «سوک » شود. معرب آن سوق در چهار سوق . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانب . طرف . (برهان ). جانب چنانکه این سو و آن سو. (آنندراج ). کنار. خ...
-
بازگذاشتن
لغتنامه دهخدا
بازگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن . تفویض کردن . (ناظم الاطباء). تفویض . (صراح اللغه ). مفوض کردن : بلبلا مژده ٔ بهار بیارخبر بد به بوم بازگذار. سعدی (گلستان ).کار خود گر بخدا بازگذاری حافظای بسا عیش که با بخت خداداده کنی . حافظ. || رها کردن ....
-
پذیره
لغتنامه دهخدا
پذیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِمص ) استقبال . (برهان ). پیشواز. (برهان ). پیشباز : کسی را که بد زآمدنش آگهی پذیره برفتند با فرّهی . فردوسی .چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت از پذیره سپاه دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس . فردوسی ....
-
درگذشتن
لغتنامه دهخدا
درگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی )...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) آغامحمدخان ، مؤسس سلسله ٔ قاجاریه ، پسر بزرگ محمدحسن خان قاجارقوانلو.در محرم سال 1155 هَ . ق . در گرگان متولد شد و در سال 1160 هَ . ق . که عادلشاه برادرزاده ٔ نادر برای سرکوبی محمدحسن خان عازم مازندران گشت ، آغامحمدخا...